صفیر
نویسه گردانی:
ṢFYR
صفیر. [ ص َ] (اِخ ) نام وی شمشاد و از مردم قم است . از اوست :
دلم را باز ده پیش تو بیکارست می دانم
ترا زین جنس بیمقدار بسیارست می دانم .
دور نئی که تا کنم شکوه ز درددوریت
آه که میکشد مرا هجر تو در حضور تو.
(آتشکده ٔ آذرذیل شعرای قم ) (قاموس الاعلام ترکی ).
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
سفیر. [ س َ ] (ع اِ) رسول و پیک . ج ، سفراء. (آنندراج ) (غیاث ) (منتهی الارب ). پیک . (دهار) : هر روز درخت با حریر دگر است وز باد سوی باده سفیر د...
سفیر. [ س َف ْ فی ] (ع اِ) یاقوت کبود. (ناظم الاطباء).
سفیر. [ س ِ ] (ع اِ)دلال بازار. (آنندراج ) ۞ .
سفیر کبیر. [ س َ ک َ ] (اِ مرکب ) وزیرمختاری که از جانب شخص پادشاه مأمور دربار دولتی باشد. (ناظم الاطباء). عالی ترین نماینده ٔ سیاسی یک کشو...
اعتبارنامه ٔ سفیر. [ اِ ت ِ م َ / م ِ ی ِ س َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) استوارنامه . رجوع به اعتبارنامه شود.