صوأر
نویسه گردانی:
ṢWʼR
صوأر. [ ص َ ءَ ] (اِخ ) آبی است کلب را بالای کوفه از جانب شام . (معجم البلدان ).
- یوم صوأر ؛ از ایام مشهور عرب است و آن آبی است که غالب بن صعصعة پدر فرزدق و سحیم بن وثیل ریاحی بر کنار آن شتران پی کردند،و آن چنان بود که غالب شتری بکشت و بر مردم قبیله بخش کرد و کاسه ای از آن سحیم را برد، سحیم در خشم شد و آن را نپذیرفت و خود شتری بکشت و غالب شتری دیگر بکشت و همچنان شتر بکشتند تا سحیم درماند؛ سپس چون سحیم بکوفه شد قوم وی او را ملامت کردند و او عذر آورد که شتران من حاضر نبود، آنگاه کس فرستاد تا صد شتر بیاوردند و بر کناسه ٔ کوفه بکشت . علی علیه السلام بفرمود این شتران برای خدا قربانی نشده و از آن مخورید. پس همچنان ببود تا وحشیان و سگان آنرا بخوردند... (معجم البلدان ).
واژه های همانند
۴۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
صوار. [ ص ِ ] (ع اِ) گله ٔ ماده گاوان . صیران . (منتهی الارب ). القطیع من البقر. (اقرب الموارد). رجوع به صُوار شود. || بوی خوش . (منتهی الارب...
صوار. [ ص ُ ] (ع اِ) گله ٔ گاوان . || بوی خوش . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).
صوار. [ ص َوْ وا ] (ع ص ) عصفور صوار؛ گنجشک گویا و جواب ده ، یعنی هرگاه بخوانی او را جواب دهد. (منتهی الارب ). گنجشک که چون بخوانند او را پ...
صوار. [ ص ُوْ وا ] (ع اِ) گله ٔ گاو. (اقرب الموارد).
صوار. [ ص َ وارر ] (ع اِ) ج ِ صارَّه .(منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به صارّه شود.
سوار.[ س َ ] (ص ، اِ) در قدیم «سوار» ۞ [ رجوع شود به اسواره ، اسوبار ]، کردی «سوار» ۞ ، افغانی «اسپر، اسور» ۞ ، بلوچی «سوار» ۞ (اشتقاق الل...
سوار. [ س َوْ وا ] (ع ص ) عربده گر و آنکه در سر او شراب زود اثر کند و مست گردد. (آنندراج ) (منتهی الارب ). عربده کننده . (مهذب الاسماء). || سخن...
سوار. [ س ُ ] (ع اِ) تیزی و حدت شراب . || تیزی هر چیز. (آنندراج ) (منتهی الارب ).
سوار. [ س ِ ] (ع اِ) یاره و آن زیوری است که به هندی کنگن گویند. ج ، اَسوِرَه . جج ، اساوره . (آنندراج ) (مهذب الاسماء). ج ، اسوره . دست رنجن...
سوار. [ س ِ ] (ع مص ) رجوع به مساورة شود.