صوفی
نویسه گردانی:
ṢWFY
صوفی . (اِخ ) شاخه ای از تیره ٔ بسحاق هیهاوند از طایفه ٔ چهارلنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 76).
واژه های همانند
۶۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
صوفی . (ص نسبی ، اِ) پیرو طریقه ٔ تصوف . پشمینه پوش . یک تن از صوفیه : دل از عیب صافی و صوفی به نام به درویشی اندر شده شادکام . فردوسی .مر...
صوفی . (اِ) شیخک . سبحه . خلیفه . امام . محراب . دانه ٔ درشت درازی که بر بالای دانه های سبحه قرار دارد.
صوفی . (اِخ ) مؤلف مجالس النفایس آرد: مولانا صوفی نیز استرآبادی است . طبع خوب دارد و انشای او هم نیک است . این مطلع از اوست :نیست در بحر تو...
صوفی . (اِخ ) (درویش ...) مؤلف مجالس النفائس آرد: پیر سیصدساله نبیره ٔ درویش حسین و ولد مولانا محمد چاخواست . مدام قدم در وادی طبابت و صوفی ...
صوفی . (اِخ ) پیر محمد. از مشاهیر خوشنویسان قرن نهم هجری و از مردم بخارا است و 44 مصحف شریف نوشته است . (قاموس الاعلام ترکی ).
صوفی . (اِخ ) (مولانا...) مؤلف مجالس النفائس آرد: شخصی دانشمند بود و میل صحبت درویشان کرد و از این جهت بخدمت شیخ محمد لاهیجی رفت و با در...
صوفی . (اِخ ) عبدالرحمان بن عمر. رجوع به عبدالرحمان بن عمر... شود. (حبیب السیر ص 193).
صوفی . (اِخ ) از شعرای ایران و از مردم کرمان است و در شیراز میزیست . از اوست :صوفی بهوای نرگس جادوئی همواره بخاک عجز دارد روئی بهر دل من تر...
صوفی . (اِخ ) منشی محمد امتیاز علی از شعرای ایران و از قصبه ٔ کاکوری از مضافات شهر لکهنوی هندوستان است و از او است :بهار امروز با سامان صد م...
صوفی . (اِخ ) (میر...) از یزد است . سیدی پاک طینت بود. قدر زندگانی دانست . تا ایام رفتن بی باده ٔ ارغوانی و صحبت یار جانی نبود. در بستن صوت ...