اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

صوفی

نویسه گردانی: ṢWFY
صوفی . (اِخ ) شاخه ای از تیره ٔ بسحاق هیهاوند از طایفه ٔ چهارلنگ بختیاری . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 76).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۸ ثانیه
صوفی محمدپاشا. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) یکی از صدراعظم های دوره ٔ سلطان محمدخان رابع بود. در ابتدای حال یکی از سپاهیان بود، سپس به باقی پا...
چرخ صوفی جامه . [ چ َ خ ِ م َ / م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از فلک قمر است که فلک اول باشد. (برهان ) ۞ . (آنندراج ). آسمان . رجوع به...
چرخ صوفی لباس .[ چ َ خ ِ ل ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) فلک قمر. (ناظم الاطباء). آسمان . سپهر. رجوع به چرخ صوفی جامه شود.
ابوالحسن صوفی . [اَ بُل ْ ح َ س َ ن ِ ] (اِخ ) علی بن عبداﷲ خباقی . زاهدی معروف از مردم خباق ، قریه ای به مرو. او در عراق و شام حدیث شنود و ا...
حسن صوفی ترخان . [ ح َ س َ ن ِ ت َ ] (اِخ ) (امیر...) یکی از امرای دربار شاهرخ پسر تیمور گورکان است . که مورد اعتماد وی بوده است . (حبیب السیر...
خاک صوفی حمید. [ ک ِ ح َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) خاکی است سفید و خوشبو که از بلاد شیروان از بقعه ٔ صوفی حمید آرند و نگاه داشتن او مانع گز...
حسین صوفی ترخان . [ ح ُ س َ ن ِ ت َ ](اِخ ) رجوع به صوفی ترخان و رجال حبیب السیر شود.
ابن ابی الخیر صوفی . [ اِ ن ُ اَ بِل ْ خ َ رِ ] (اِخ ) طبیب و از شاگردان ابن سینا بوده است .
از شاعران دری گوی افغانستان بود. پدرش شیرمحمد معروف به داده‌شیر تاجرپیشه بود. وی هنوز نخستین سالهای کودکی را سپری نکرده‌بود که پدر، مادر و برادرش را ا...
اهل علم,اسم خاص, مشتق شده از سوف به معنای دانش
« قبلی ۱ ۲ ۳ ۴ ۵ صفحه ۶ از ۷ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.