اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

صیاءة

نویسه گردانی: ṢYAʼ
صیاءة. [ ءَ ] (ع اِ) آب و دیگر پلیدی که از سلا برآید بعد ولادت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به صاء شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۵ ثانیه
سیاه چمن . [ چ َ م َ ] (اِخ )(قره چمن ). دهی است جزو دهستان عباسی بخش بستان آبادشهرستان تبریز. دارای 1298 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ سیاه...
سیاه پیر. (اِ مرکب ) غلام پیر. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). مسن . سالخورده . بسیار پیر. (ناظم الاطباء) : با خوی سرکش او آتش سخن پذیر است با خط تاز...
سیاه تخمه . [ ت ُ م َ / م ِ ] (اِ مرکب ) سیاه دانه . شونیز.(یادداشت بخط مؤلف ). شی نیز. شونوز. حبة السوداء.
سیاه چال . (اِ مرکب ) زندان تاریک . جای تار و گودی که کودکان را بدان ترسانند. || گوی تاریک که گناهکاران را در آن بند کنند. (یادداشت بخط ...
سیاه پوست . (ص مرکب ) آنکه رنگ پوست بدنش سیاه باشد. مقابل سفیدپوست . (فرهنگ فارسی معین ) : و رنگ سیاه پوستان و هرچه ایشان رابدین صفت آفر...
سیاه پوش . (نف مرکب ، اِ مرکب ) آنکه جامه ٔ سیاه پوشد. || مجازاً، زنگی . حبشی : فلک از طالع خروشانش خوانده شاه سیاه پوشانش . نظامی . || سیاه...
سیاه پوش . (اِخ ) دهی است جزو دهستان کورائیم بخش مرکزی اردبیل شهرستان اردبیل . دارای 281 تن سکنه . آب آن از چشمه و رودخانه ٔ سیاهپوش . مح...
سیاه بند. [ ب َ ] (اِخ ) دهی است جزو دهستان سیاهرود بخش افجه ٔ شهرستان تهران . دارای 377 تن سکنه . آب آن از رودخانه ٔ سیاهرود. محصول آنجا غل...
سیاه بید. (اِ مرکب ) نام نوعی از بید. (برهان ). این بید در ایران بخصوص در اراضی خشک و استپی است . (یادداشت بخط مؤلف ).
خر سیاه . [ خ َ رِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) خری که پوست بدنش سیاه است . اَدْلَم . (یادداشت بخط مؤلف ).
« قبلی ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ صفحه ۷ از ۲۲ ۸ ۹ ۱۰ ۱۱ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.