اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

صیاح

نویسه گردانی: ṢYAḤ
صیاح . [ ص ِ / ص ُ ] (ع اِ) آواز بلند حسب طاقت . (منتهی الارب ). آواز. نوحه . فغان . (غیاث اللغات ). بانگ . (مهذب الاسماء). || (مص ) آواز کردن . (منتهی الارب ). بانگ کردن . (تاج المصادر بیهقی ) :
این طلب همچون خروسی در صیاح
میزند نعره که می آید صباح .

مولوی .


|| (مص ) یکدیگر را آواز دادن . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه
سیاه کلامحله . [ ک َ م َ ح َل ْ ل َ / ل ِ] (اِخ ) دهی است از دهستان شهد گنج افروز بخش مرکزی شهرستان بابل . دارای 700 تن سکنه . آب آن از رودخ...
سیاه کلاهان . [ ک ُ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان حومه ٔ بخش کرج شهرستان تهران . دارای 537 تن سکنه . آب آن از چشمه سار. محصول آنجا غلات ، باغ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
علی سیاه پوش . [ ع َ ی ِ ] (اِخ ) (سلطان ...). ابن صدرالدین موسی سیاهپوش صوفی . وی از متصوفه ٔ اواخر قرن هشتم و اوایل قرن 9 هَ . ق . بود که ...
افریقای سیاه . [ اِ / اَ ی ِ ] (اِخ ) نامی است که گاهی بقسمتی از قاره ٔ آفریقا که سکنه ٔ آنرا نژاد سیاه تشکیل داده اند، اطلاق میشده است . (ف...
ابوالحسن سیاح . [ اَ بُل ْ ح َ س َن ِ س َی ْ یا ] (اِخ ) علی بن ابی بکربن علی رحاله هروی الاصل موصلی المولد. نزیل حلب . گویند او همه ٔ روی زمی...
ده سیاه خان . [ دِه ْ ] (اِخ ) دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل . واقع در شش هزارگزی شمال باختری ده دوست محمد. سکنه ٔ آن 111 تن . آب ...
تاج ریزی سیاه . [ ی ِ س ِ ] (ترکیب وصفی ) یکی از انواع تاج ریزی با میوه های سیاه و سمی . رجوع به تاجریزی شود.
خامالاون سیاه . [ وُ ن ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به خامالاون مالس و خامالاون شود.
سیاه پوشی کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) سیاه پوشیدن : تا جهان داشت تیزهوشی کردبی مصیبت سیاه پوشی کرد.نظامی .
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.