اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

صیاح

نویسه گردانی: ṢYAḤ
صیاح . [ ص ِ / ص ُ ] (ع اِ) آواز بلند حسب طاقت . (منتهی الارب ). آواز. نوحه . فغان . (غیاث اللغات ). بانگ . (مهذب الاسماء). || (مص ) آواز کردن . (منتهی الارب ). بانگ کردن . (تاج المصادر بیهقی ) :
این طلب همچون خروسی در صیاح
میزند نعره که می آید صباح .

مولوی .


|| (مص ) یکدیگر را آواز دادن . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
قلعه ٔ سیاه . [ ق َ ع َ ی ِ ] (اِخ ) این قلعه در دوفرسنگی شمال فهلیان واقع و یک چشمه آب دارد. (جغرافیای غرب ایران ص 130).
صد سال سیاه . [ ص َ ل ِ ] (ق مرکب ) هرگز. ابداً. هیچگاه . هیچوقت . و این هنگامی است که گوینده خواهد نفرت و ناخشنودی خود را رساند: میخواهم صد ...
سپید و سیاه . [ س َ / س ِ وَ / دُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) نیک و بد. || صالح و طالح . || شب و روز. || عرب و عجم . || روم و زنگ . (شرفنا...
دریای سیاه . [ دَرْ ی ِ ] (اِخ ) ۞ بحرالاسود. بحر اسود. دریایی واقع در جنوب شرقی اروپا منشعب از بحرالروم (مدیترانه ). حد فاصل بین آسیا و ارو...
دیوان سیاه . [ دی ] (ص مرکب ) آنکه دفتر حسابش سیاه است . کسی که نامه ٔ عملش سیاه است . عاصی . گناهکار. نامه سیاه .
سیاه اندرون . [ اَ دَ ] (ص مرکب ) سیاه دل . بدقلب : سیاه اندرون باشد و سنگدل که خواهد که موری شود تنگدل .سعدی .
بادام سیاه . [ م ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بادامهائی که بر تابوت مرده اندازند. میرخسروی گوید : دو بادام سیه هر سو میفکن در نظربازی نگه دار...
سیاه جامگان . [ م َ / م ِ ] (اِخ )عباسیان . مقابل سپیدجامگان . رجوع به عباسیان شود.
سیاه مرزکوه . [ م َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کتول بخش علی آباد شهرستان گرگان . دارای 470 تن سکنه . آب آن از چشمه سار. محصول آنجا غلات ، ار...
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.