اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

صیاح

نویسه گردانی: ṢYAḤ
صیاح . [ ص ِ / ص ُ ] (ع اِ) آواز بلند حسب طاقت . (منتهی الارب ). آواز. نوحه . فغان . (غیاث اللغات ). بانگ . (مهذب الاسماء). || (مص ) آواز کردن . (منتهی الارب ). بانگ کردن . (تاج المصادر بیهقی ) :
این طلب همچون خروسی در صیاح
میزند نعره که می آید صباح .

مولوی .


|| (مص ) یکدیگر را آواز دادن . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
دم سیاه . [ دُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد با 1123 تن سکنه . آب آن از قنات و راه آن اتومبیلرو است . و شعب...
آب سیاه .(اِخ ) نام دره ای در نزدیکی شهر قنوج در هندوستان .
سیاه دل . [ دِ ] (ص مرکب ) بدخواه . بداندیش . بدطینت . (ناظم الاطباء). سیه درون . (آنندراج ).
سیاه رگ . [ رَ ] (اِ مرکب ) ورید. (فرهنگستان ).
سیاه رو. (ص مرکب ) بی آبرو. رسوا.بی عزت . (ناظم الاطباء). روسیاه . شرمنده : با اینکه از او سیاه رویم هم هندوک سیاه اویم . نظامی .رجوع به سیاه...
سیاه سر. [سیا س َ ] (اِ مرکب ) رجوع به سیاه سار و سیه سر شود.
سیاه سر. [ سیا س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پیوه ژن بخش فریمان شهرستان مشهد. دارای 363 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات و شغل ...
سیاه شن . [ ش َ ] (اِمرکب ) گونه ای از درخت گوشوارک که در زیارت سیاه شن گویند. (جنگل شناسی ج 2 ص 276). رجوع به سفیدآل شود.
سیاه شیر. (اِخ ) دهی است از دهستان بهمئی گرم سیر بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان . دارای 250 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات ، پشم ...
سیاه فام . (ص مرکب ) سیاه رنگ . (ناظم الاطباء) : شخصی دید سیاه فام ضعیف اندام . (گلستان ).زنگی ارچه سیاه فام بودپیش مادر مهی تمام بود. امیر...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۲۲ ۴ ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.