صیاح
نویسه گردانی:
ṢYAḤ
صیاح . [ ص َی ْ یا ] (ع اِ) بوی خوشی است یا سرشستنی است . (منتهی الارب ). عطر و قیل غِسل . (اقرب الموارد). || (ص ) بانگ کننده . (مهذب الاسماء). آنکه بسیار فریاد کند. (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۲۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۱ ثانیه
دم سیاه . [ دُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان جاپلق بخش الیگودرز شهرستان بروجرد با 1123 تن سکنه . آب آن از قنات و راه آن اتومبیلرو است . و شعب...
آب سیاه .(اِخ ) نام دره ای در نزدیکی شهر قنوج در هندوستان .
سیاه دل . [ دِ ] (ص مرکب ) بدخواه . بداندیش . بدطینت . (ناظم الاطباء). سیه درون . (آنندراج ).
سیاه رگ . [ رَ ] (اِ مرکب ) ورید. (فرهنگستان ).
سیاه رو. (ص مرکب ) بی آبرو. رسوا.بی عزت . (ناظم الاطباء). روسیاه . شرمنده : با اینکه از او سیاه رویم هم هندوک سیاه اویم . نظامی .رجوع به سیاه...
سیاه سر. [سیا س َ ] (اِ مرکب ) رجوع به سیاه سار و سیه سر شود.
سیاه سر. [ سیا س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان پیوه ژن بخش فریمان شهرستان مشهد. دارای 363 تن سکنه . آب آن از قنات . محصول آنجا غلات و شغل ...
سیاه شن . [ ش َ ] (اِمرکب ) گونه ای از درخت گوشوارک که در زیارت سیاه شن گویند. (جنگل شناسی ج 2 ص 276). رجوع به سفیدآل شود.
سیاه شیر. (اِخ ) دهی است از دهستان بهمئی گرم سیر بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان . دارای 250 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات ، پشم ...
سیاه فام . (ص مرکب ) سیاه رنگ . (ناظم الاطباء) : شخصی دید سیاه فام ضعیف اندام . (گلستان ).زنگی ارچه سیاه فام بودپیش مادر مهی تمام بود. امیر...