ضامن . [ م ِ ] (ع ص ، اِ) پذیرفتار. (دهار). پذرفتار. (منتهی الارب ) (دهار). کفیل . (منتهی الارب ). حَمیل . تاوان دار. (دهار) (مؤیدالفضلا). پایندان . (مهذب الاسماء). ضَمین . ج ، ضوامن (منتهی الارب )، ضامنون ، ضُمناء. (مهذب الاسماء)
: دریغ اریارق که اقلیمی ضبط توانستی کردن جز هندوستان و من [ خواجه احمد حسن ] ضامن وی بودمی . (تاریخ بیهقی ص
229).
چرخ مرا بنده بود چون ازو
ایزد دادار بود ضامنم .
ناصرخسرو.
ای حجّت زمین خراسان بگوی
بر راستی سخن که توئی ضامنش .
ناصرخسرو.
ای جهان را بمکرمت ضامن
وی خرد را براستی داور.
مسعودسعد.
-
امثال :
ضامن را بدل ضامن گیرند . (جامع التمثیل ).
مرده شوی ضامن بهشت و جهنم نیست .
تقبیل ؛ ضامن دادن ؛ تقبیل ، تقبّل العامل العمل ؛ ضامن داد عامل . (منتهی الارب ). تقبّل ؛ ضامن گرفتن بر کار از کارکن . (منتهی الارب ). || (در اسلحه ٔ ناریّه )
۞ جائی از تفنگ یا طپانچه و غیره که چون بندند گشاد تفنگ و طپانچه ممکن نباشد. || ناقه ٔ باردار. ج ، ضوامن . (منتهی الارب ).