ضئب
نویسه گردانی:
ḌʼB
ضئب . [ ض ِءْب ْ ] (ع اِ) دابه ای است دریائی . (منتهی الارب ). از دواب البحر است . (فهرست مخزن الادویه ). || دانه ٔ مروارید. (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۳۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
ذئب . [ ذِءْب ْ ](ع اِ) گرگ . ذیب . سلق . ابوجعدة. سرحان . سید. اُویس .پچکم . ابوسرحان . کلب البر. ج ، اذؤب ، ذئآب ، ذوبان .جالینوس فی الحادیة عشر...
ذئب . [ ذَءْب ْ ] (اِخ ) یکی از صور فلکیة جنوبی که آن راسبع نیز نامند. السبع. ۞
ذئب . [ ذِءْب ْ ] (اِخ ) موضعی است ببلاد بنی کلاب . قتال گوید : فاوحش بعدنا منها حِبِّرو لم توقد لها بالذئب نارُ.
ذئب . [ ذِءْب ْ ] (اِخ ) (گرگ ) سفر داوران 7:19 - 25 و 8:3 و مزامیر 83:11. سردار مدیانی است که جدعون بر او دست یافته ویرا در معبر اردن بکشت . ...
ضیب . [ ض َ ] (ع اِ) ضئب . جانورکیست دریائی . (منتهی الارب ). از دواب البحر. || حَب ّ لؤلؤ. (فهرست مخزن الادویه ). دانه ٔ مروارید. (منتهی ال...
زیب . (اِ) زیبایی و خوبی بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 27). زینت و نیکویی و آرایش باشد. (برهان ). خوبی و زینت و آرایش و آنرا زیبا و زیبان ...
زیب . [ زَ ] ۞ (اِخ ) دهی است به کنار دریای روم . (منتهی الارب ). نام قریه ای نزدیک عکا. (از یادداشت بخط مرحوم دهخدا). روستای بزرگی است ...
زیب . (اِخ ) در لغت فرس اسدی چ اقبال این کلمه بدین صورت معنی شده : خسرو نوشادست در روم نوشیروان شاهش کرد. فردوسی گوید : شد از زیب خسرو...
ذیب . (ع اِ) ذئب . گرگ . ج ، ذیاب . || (اِخ ) ذیب . الذیب ، سبع. السبع و آن صورتی از صور فلکیه است . ۞ در نیم کره ٔ جنوبی و آنرا پنجاه و یک...
ذیب . [ ذَ ] (ع اِ) عیب . آهو. ذیم .