ضبر
نویسه گردانی:
ḌBR
ضبر. [ ض َ ] (ع اِ) جماعت غازیان . (منتهی الارب ). گروه غازیان . (منتخب اللغات ). || پوست پر از کاه . چوب که مردم در پس آن شده تا زیر قلعه روند برای جنگ . (منتهی الارب ). پوست که بالای چوبها کشند و در پناه آن مردان به قلعه نزدیک شوند و جنگ کنند. (منتخب اللغات ). ج ، ضبور. (منتهی الارب ). || درخت چارمغز. گردکان . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). درخت چارمغز دشتی . (منتخب اللغات ). || انار دشتی . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). انار کوهی . || جوزبوا. (منتهی الارب ). جوزبویا. (منتخب اللغات ). گوز بیابانی . (مهذب الاسماء). جوزالبر. (ضریر انطاکی ). جوزالبر؛ و آن جوز صلب است . (فهرست مخزن الادویه ). اصمعی گوید که ضبر جوز سرو را گویند در عرب . ابن الاعرابی گوید ضبر جوزبویارا گویند. ابوحنیفه گوید ضبر درختیست که بزرگی و ضخامت آن به اندازه ٔ درخت جوز باشد و برگ او بهیأت گرد به اندازه ٔ کف دست و سایه ٔ او انبوه باشد و میوه ٔ او بشبه خوشه انگور و خرما بود، و در این میوه منفعتی نباشد و در وقتی که صمغ از او آمدن گیرد آدمیان ازسایه ٔ او احتراز کنند. (ترجمه ٔ صیدنه ٔ ابوریحان ).
واژه های همانند
۴۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
ذبر. [ ذِ ] (ع اِ) نبشته . نوشته . کتاب . نامه ۞ . ج ، ذبور.
ذبر. [ ذَ ب ِ ] (ع ص ) کتابی ذبر؛ کتابی که به آسانی خوانده شود. خوانا. سهل القرائة. مقروّ.
ذبر. [ ذَ ] (ع مص ) نبشتن . نوشتن . کتابت ۞ . || خجک زدن بر نوشته . نقطه نهادن بر کلمات . تنقیط. نقطه کردن بر کتابت . خجک کردن حروف را ۞...
ذبر. [ ذَ ب َ ] (ع مص ) خشم گرفتن . خشمناک شدن .
ذبر. [ ذَ ] (ع اِ) نامه . صحیفه . کتاب . || کتاب ، به لغت حمیر و نامه که بر شاخ خرما که برگ برنیاورده باشد نویسند. ج ، ذبار. || سخن . زبا...
زبر.[ زَ ب َ ] (ص ، ق ) بالا باشد که در مقابل پایین است وبه عربی فوق گویند. (برهان قاطع). پهلوی : هچ اپر ۞ مرکب از هچ (از) و اپر (ابر- بر...
زبر. [ زِ ] (ص )چیزی که در لمس با جزئی از بدن خشن احساس شود مثل پارچه ٔ زبر و چوب زبر و سنگ زبر. (ناظم الاطباء). دستی زبر. آردی زبر : سعد...
زبر. [ زَ ب َرر ] (اِ) زبر بمعنی بالا در ضرورت شعر، با تشدید راء آمده . (ولف ) : هزار و چهل چوب و شمشیرداشت که دیبا زبر و زره زیرداشت .(شاهنامه ...
ز بر. [ زِ ب َ ] (حرف اضافه + اسم ) مرکب از «ز» مخفف از و «بر» بمعنی بالا: از بالا و از فوق . (فرهنگ نظام ) ۞ . || زِ بر از حفظ (مخفف از بر)...
چار زبر. [ زَ ب َ ] (اِخ ) رجوع به چهار زبر شود.