ضجر
نویسه گردانی:
ḌJR
ضجر. [ ض َ ] (ع ص ) جای تنگ . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۳ ثانیه
ضجر. [ ض َ ج َ ] (ع اِمص ) تفتگی و بیقراری از اندوه و جز آن . (منتهی الارب ). قلق و اضطراب از اندوه . (بحر الجواهر). بی آرامی از غم . (منتخب ...
ضجر. [ ض َ ج َ ] (ع مص ) نالیدن . || طپیدن . (منتهی الارب ). طپیدن دل . (منتخب اللغات ). بیقراری کردن . تفته گردیدن از اندوه . ملول شدن . (من...
ضجر. [ ض َ ج ِ ] (ع ص ) بیقرار. ملول . تفته . (منتهی الارب ). خشمگین . ضجور. (مهذب الاسماء). طپان . جَمَل ٌ ضجر؛ شتر طپان بابانگ . (منتهی الارب ...
همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: پزد pazd (اوستایی) آزار، شکنجه (دری)***فانکو آدینات 09163657861
زجر. [ زَ ] (ع مص ) بازداشتن و منع کردن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات ). باز داشتن کسی را و نهی کردن . (آنندراج ) (فرهنگ ...
زجر. [ زَ ] (از ع ، مص ) در اصل بمعنی بازداشتن است لیکن در محاوره ٔ فارسیان بمعنی لازم که ضرب و سرزنش باشد مستعمل است . (غیاث اللغات ). ای...
زجر. [ زَ ] (ع اِ) نوعی از ماهی بزرگ . وآنرا زَجَر نیز گویند. ج ، زجور. (از آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از محیط المحیط). زجر ب...
زجر. [ زَ ج َ ] (ع اِ) لغتی است در زَجْر (نوعی ماهی ). رجوع به زَجْر شود.
زجر. [ زَ ] (اِخ ) ابن حصن مکنی به ابومفرج تابعی ، از راویان حدیث است . رجوع به ابوالمفرج شود.
زجر. [ زَ ] (اِخ ) ابن قیس . یکی از سه تن بود که به فرمان ابن زیاد، حضرت سجاد (ع ) وحرم حسینی (ع ) را بهمراهی سرهای شهدا به دمشق حمل ک...