اجازه ویرایش برای همه اعضا

زجر

نویسه گردانی: ZJR
همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: پزد pazd (اوستایی) آزار، شکنجه (دری)***فانکو آدینات 09163657861
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
زجر. [ زَ ] (ع مص ) بازداشتن و منع کردن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از غیاث اللغات ). باز داشتن کسی را و نهی کردن . (آنندراج ) (فرهنگ ...
زجر. [ زَ ] (از ع ، مص ) در اصل بمعنی بازداشتن است لیکن در محاوره ٔ فارسیان بمعنی لازم که ضرب و سرزنش باشد مستعمل است . (غیاث اللغات ). ای...
زجر. [ زَ ] (ع اِ) نوعی از ماهی بزرگ . وآنرا زَجَر نیز گویند. ج ، زجور. (از آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از محیط المحیط). زجر ب...
زجر. [ زَ ج َ ] (ع اِ) لغتی است در زَجْر (نوعی ماهی ). رجوع به زَجْر شود.
زجر. [ زَ ] (اِخ ) ابن حصن مکنی به ابومفرج تابعی ، از راویان حدیث است . رجوع به ابوالمفرج شود.
زجر. [ زَ ] (اِخ ) ابن قیس . یکی از سه تن بود که به فرمان ابن زیاد، حضرت سجاد (ع ) وحرم حسینی (ع ) را بهمراهی سرهای شهدا به دمشق حمل ک...
زجر بردن . [ زَ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) رنج کشیدن . رنج بردن . آزار کشیدن . زحمت کشیدن . زجر کشیدن . رجوع به زجر کشیدن ، زجر دادن ، زجر کردن و زجرک...
زجر دادن . [ زَ دَ ] (مص مرکب )شکنجه دادن . آزار کردن . ایذاء. کتک زدن و زجر کردن .رجوع به زجر، زجرکش ، زجر کشیدن و زجرکش کردن شود.
زجر کردن . [ زَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) فال گرفتن ، بمرغ : عیثرة؛ روان دیدن مرغ را پس زجر کردن آنرا. (از منتهی الارب ). || راندن شتر یا دیگر حی...
حرف زجر. [ ح َ ف ِ زَ ] (ترکیب اضافی ،اِ مرکب ) حرف ردع . حرف منع. رجوع به حرف ردع شود.
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.