اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ضلع

نویسه گردانی: ḌLʽ
ضلع. [ ض َ ] (ع مص ) پر شدن شکم از سیری یا سیرابی تا آنکه برسد آب اضلاع را، یا عام است . (منتهی الارب ). || میل کردن . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). کژ گردیدن نه از خلقت . (منتهی الارب ). چسبیدن . (تاج المصادر). کژ شدن . (زوزنی ). گوژ شدن . (تاج المصادر). || کَژی ِ خِلقی و کژ شدن در خلقت . ضَلَع. و منه : لاقیمن ضلعک بالوجهین . || ستم کردن . (منتهی الارب ). جور کردن . (منتخب اللغات ). || برگردیدن از حق . (منتهی الارب ). || زدن در پهلوی کسی . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). || برگردیدن از چیزی . (منتهی الارب ).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۲۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
ضلع. [ ض ِ ل َ ] (اِخ ) ضلع بنی الشیصبان ؛ موضعی است در بلاد غنی بن اعصر، و بنی الشیصبان بطنی از جن و کافرند. رجوع به ضلع بنی مالک شود. (معجم...
ضلع. [ ض ِ ل َ ] (اِخ ) ضِلع بنی مالک ؛ موضعی است در بلاد غنی بن اعصر، و بنومالک بطنی از جن و مسلمانند. ابوزیاد در نوادر گوید: و کانت ضلعان و ...
این واژه تازی است و پارسی جایگزین اینهاست: گهم gahm (اوستایی: ghom) بر -پهلو - راستا
ظلع. [ ظَ ل َ ] (ع مص ) تنگ آمدن جای از بسیاری مردم : ظلعت الارض ُ بأهلها؛ أی ضاقت .
ظلع. [ ظَ ] (ع اِ) شأن . حالت . وفی المثل : لایربع علی ظلعک من لیس یحزنه امرک ؛ یعنی به اهتمام شأن تو نرسد مگر غمخوار تو. اربع علی ظلعک ...
ظلع. [ ظُ ل َ ] (اِخ ) کوهی است بنی سلیم را.
زلع. [ زَ ] (ع مص ) ربودن چیزی را به فریب . || سوختن پای کسی را به آتش . (منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)...
زلع. [ زَ ل َ ] (ع اِمص ) کفتگی پای و ظاهر پنجه یا شکافتگی پوست . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || کفتگی باطن قدم . (ناظم الاطبا...
زلع. [ ] (ع مص ) بلعیدن . (از دزی ج 1 ص 599). رجوع به همین کتاب شود.
زلا. [ زَل ْ لا ] (ع ص ) (از: «ز ل ل ») زن سبک سرین . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || کمانی که تیر از آن زود...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۳ ۳ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.