طخم
نویسه گردانی:
ṬḴM
طخم . [ طَ ] (ع مص ) بزرگ منشی کردن . تکبر کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
واژه های همانند
۵۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
تخم دل . [ ت ُ خ ُ دِ ] (اِخ ) دهی از دهستان اوزومدل در بخش ورزقان شهرستان اهر است که در 9هزارگزی شمال خاوری ورزقان و هفت هزارگزی شوسه ٔ ت...
تخم زا. [ ت ُ ] (نف مرکب ) که تخم زاید. زاینده ٔ تخم . تخم دهنده : دوم بستوهای ماده (در فوکوس ها) که در آنها نیز رشته های زایاست . در سررشته ها...
تخم ریز. [ ت ُ ] (نف مرکب ) زراعت کننده . (برهان ). تخم افشان . || (ن مف مرکب ، اِ مرکب ) محل زراعت . (برهان ). جایی که تخم در آن افشانده شو...
تخم شل . [ ت ُ م ِ ش َ ] (اِخ ) دهی جزء بخش مرکزی شهرستان لاهیجان است که در هشت هزارگزی جنوب باختری لاهیجان قرار دارد. جلگه ای مرطوب است...
تخم کار. [ ت ُ ] (نف مرکب ) که تخم کارد. کارنده ٔتخم . برزگر. که تخم افشاند. تخم کارنده : این عهدشکن که روزگار است چون برزگران تخمکار است ....
تخم کشی . [ ت ُ ک َ / ک ِ ] (حامص مرکب ) اصطلاحی است برای گشن گیری چارپایان و مواشی ، که نران فحل و برگزیده را در میان مادگان اندازند جفت گ...
تخم پاش . [ ت ُ ] (نف مرکب ) که تخم پاشد. که تخم افشاند. تخم پاشنده . تخم افشان .
خاگ ماکیان، بیضه عربی. تُخمِ مُرغ سلول نطفهٔ مادهٔ (تخمک) مرغ و معمولاً به شکل بیضی است. وزن تخممرغ بهطور متوسط و بدون احتساب پوستهٔ آن ۵۸ گرم است...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.