گفتگو درباره واژه گزارش تخلف طور نویسه گردانی: ṬWR طور. (اِ) ۞ دام . شبکه (یعنی جامه ای از رسن یا طناب مشبک ). شبکه که بدان ماهی گیرند. شبکه ٔ صیاد. طور ماهیگیران . بیاحه . دام ماهیگیری . || قسمی پارچه ٔ دیداری . واژه های قبلی و بعدی واژه های همانند ۵۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه واژه معنی طور طور. (ع اِ) پیرامون سرای . (منتهی الارب ). فنای خانه . (منتخب اللغات ). || حد و نهایت چیزی . (منتهی الارب ). || کوه . (منتهی الارب ) (منتخب... طور طور. (اِخ ) سوره ٔ پنجاه ودومین از قرآن کریم ، مکیه و آن چهل ونه آیت است ، پس از ذاریات و پیش از نجم . طور طور. (اِخ ) از حدود و نواحی بیضاست به فارس به چهارفرسنگی بیضا بر سر راه شیراز به سمیرم . (فارسنامه ٔ ابن البلخی چ اروپا ص 129 و 161). طور طور. (اِخ ) دهی جزء دهستان فراهان پائین بخش فرمهین شهرستان اراک در 24 هزارگزی جنوب باختری فرمهین و 6 هزارگزی راه مالرو عمومی . کوهستانی ... طور طور. (اِخ ) کوهی که موسی بر آن بمناجات شد. نام کوهی که موسی علیه السلام بر آن بمناجات شدی . طور سیناء در شبه جزیره ٔ سیناء ۞ . رجوع به ... طور طور. (اِخ ) شهری است بنواحی نصیبین . (منتهی الارب ). رجوع به طور عبدین شود. طور طور. [ طَ ] (ع مص ) طوران . نزدیک شدن بچیزی . (منتهی الارب ): لا اطور به ؛ ای لا اقربه . (تاج المصادر). || پیرامون چیزی گردیدن . (منتهی الا... طور طور. [ طَ ] (ع اِ) یک بار. ج ، اطوار. قال اﷲ تعالی : خلقکم اطواراً ۞ ؛ قال الاخفش ای طَوراً نطفةً و طَوراً عَلقةً و طوراً مُضغةً. (منتهی الار... طور طور /to[w]r/ نوع؛ گونه. [قدیمی] حالت؛ چگونگی.[قدیمی]مرتبه؛ نوبت. فرهنگ فارسی عمید چه طور به چه شکل ، چگونه ، به چه طریق ، آموزه ای از نوع کار تعداد نمایش: 10 20 50 100 همه موارد « قبلی صفحه ۱ از ۶ ۲ ۳ ۴ ۵ ۶ بعدی » نظرهای کاربران نظرات ابراز شدهی کاربران، بیانگر عقیده خود آنها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست. برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید. ورود