طوس
نویسه گردانی:
ṬWS
طوس . [ طَ ] (ع اِ) ماه . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). || (اِمص ) خوبی و تازگی چهره بعدِ بیماری . (منتهی الارب ). خوبی رو وتازگی آن بعد از رستن از بیماری . (منتخب اللغات ). || (مص ) خوبرو شدن . || پاسپر کردن . (منتهی الارب ). زیر پای مالیدن . (منتخب اللغات ).
واژه های همانند
۳۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
توس . (اِ) زمین صلب و سخت . (ناظم الاطباء).
توس . (ع اِ) طبیعت و اصل . یقال : هو من توس صدق ؛ ای اصل صدق . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || توساً له ، و جوساً له ، دعای بد...
توس . (اِخ ) پهلوان مشهور که آن را توس بن نوذر گویند. (فرهنگ رشیدی ). نام پسر نوذر بوده که در دربار شاهنشاه ایران کاوس و کیقباد و کیخسرو اس...
توث . (ع اِ) تود.لغتی است در تا. (منتهی الارب ). مأخوذ از توت فارسی و بمعنی آن . (ناظم الاطباء). میوه ایست شیرین و درخت توت . (آنندراج ). ت...
توؤص . [ ت َ وَءْ ءُ ](ع مص ) فراهم آمدن قوم . || انبوهی کردن قوم بر آب . (از اقرب الموارد). رجوع به تواؤص شود.
توس کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به سلامتی دادن . (ناظم الاطباء). رجوع به توس و توس نمودن شود.
بالائی توس . (اِخ ) ۞ نام قله ای در جنوب غربی ارتفاعات پیرنه که 3148 گز بلندی دارد.
توس نمودن . [ ن ُ / ن ِ / ن َ دَ ] (مص مرکب ) به سلامتی نوشیدن . (ناظم الاطباء). رجوع به توس شود.
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
ارت آدیس توس . [ اُ ت ُ آ ] (اِخ ) ۞ ارتوآدیست . ارادشس بن واگارشک (وال ارشک ). پادشاه ارمنستان معاصر مهرداد دوم (بزرگ ). ژوستن (کتاب 42، بند...