ضعط. [ ض َ ] (ع مص ) ذبح کردن . (منتهی الارب ). گلو بریدن . (منتخب اللغات ).
زعط. [ زَ ] (ع مص ) خبه کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) خفه کردن کسی را. (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). || بانگ کردن خر. (منتهی الارب ...
ذات حج . [ ت ُ ح َج ج ] (اِخ ) آبی است در طریق مکّه به شام و گویند از تبوک حفار است .
ذات حص . [ ت ُ ح َص ص ] (ع ص مرکب ) رحم ذات حص ّ. رحم محصوصة. رَحِم حاصةَ، رحم مقطوعه . خویشی گسسته .
ذات شد. [ ت ُ ش َدد ] (اِخ ) رجوع بذات شَل شود.
ذات شفة. [ت ُ ش َف َ] (ع اِ مرکب ) کلمه : کلّمته فما رَد علی ّ ذات شفة؛ با وی گفتم و او یک کلمه پاسخ نکرد یا هیچ نگفت .
ذات شل . [ ت ُ ش َل ل ] (اِخ ) پشته ای است به دیارغطفان . و بجای لام شل دال هم آمده است . یعنی شَدّ.
ذات سنة. [ ت َ س َ ن َ ] (ع ق مرکب ) بسالی . درسالی .
ذات طس . [ ت ُ طَ ] (ع ص مرکب ، اِمرکب ) سورتی از قرآن که به طس آغازد.
ذات مرة. [ ت َ م َر رَ تن ] (ع ق مرکب ) در یک باری . (قاضی خان بدر محمد دهار). کرتی . نوبتی .