اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ظبون

نویسه گردانی: ẒBWN
ظبون . [ ظُ / ظِ ] (ع اِ) ج ِ ظُبة.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
زبون افکن . [ زَ اَ ک َ ] (نف مرکب ) آنکه با ناتوانان زورآوری کند. ضعیف چزان . آنکه مردم ناتوان را بیازارد و با آنان زورآوری کند : مشو با زبو...
زبون بافته . [ زَ ت َ / ت ِ ] (ن مف مرکب ) پارچه ٔ نازک و سبک بافته شده . (ناظم الاطباء).
زبون آمدن . [ زَ م َ دَ ] (مص مرکب ) عاجز آمدن . ناتوان بودن . زبونی . عجز. ضعف : بد و نیک از ستاره چون آیدکه خود از نیک و بد زبون آید.نظامی ...
زبون گشتن . [ زَ گ َ ت َ ] (مص مرکب ) گرفتار شدن . اسیر شدن . پای بند گردیدن : گر این سان بیک بلده گشتی زبون که در پیش تخت تو ریزند خون . (گ...
زبون کردن . [ زَ ک َدَ ] (مص مرکب ) (خود را) تحمل خواری کردن . تسلیم خواری و زبونی شدن . خود را بخواری افکندن : نمودی خوار خود را ومرا چون ...
زبون گرفتن . [ زَ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) خوار شمردن . بخواری با کسی رفتار کردن . اهمیت ندادن . احترام نکردن : آنجای حشمتی باید هرچه تمامتر...
زبون ماندن . [ زَ دَ ] (مص مرکب ) زبون گشتن . بخواری بسر بردن .خوار و زار بودن . زیردست و ناچیز بودن : یکی نیک دان بخردی در جهان بماند زبون ...
زبون داشتن . [ زَ ت َ ] (مص مرکب ) (کسی یا چیزی را) خوار شمردن و ناچیز گرفتن . آسان گرفتن . توجه نکردن و حقیر داشتن : یکی ترک بد پیر نامش ق...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.