اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

ظیان

نویسه گردانی: ẒYAN
ظیان . [ ظَی ْ یا ] (ع اِ) ۞ سپرم بیاوانی . (مهذب الاسماء). یاسمین دشتی . یاسمین برّی . یاسمن زرد. یاسمین البر. قلیماطس . و داود ضریر انطاکی در تذکره گوید: ظیان یاسمین بَرّ است و از آن رو آن را بدین نام خوانند که گل او یاسمین است (؟) و آن گیاهی است مایل به زردی با برگهای دقیق ماننده تر چیزی به لبلاب لکن نرمی اورا ندارد و در غیر فصل زمستان باشد و قوت بیخ آن بیست سال باقی ماند و آن گرم و خشک است در چهارم و بیخ ریشه ها که از اخلاط سه گانه تولد کند برکند خاصه مفاصل و نقرس را شرباً و طلاءً و آن را بر عرق النسا ضماد کنند ریش پدید آرد و شفا بخشد و روغن آن و همچنین بیخ آن وقتی که نصف وقیه از آن در یک رطل آب بجوشانند تا نصف آن تبخیر شود شفاء اعظم است در سرفه و ربو و بیماری انتصاب و عسرالنفس و روغن او در فالج و لقوه و زمینگیری مجرب است و در همه ٔ افعال با خربق اسود شریک است تا بدانجا که بعضی گمان برده اند که ظیان عین خربق سیاه است و ظیان سبب کرب و غثیان شود و مصلح آن روغن بادام است و شربت آن یک مثقال است - انتهی .
و یاس سفید عبارت از اوست و به لغت اندلس و مغرب عشبةالنار نامند و یربه فوقه ۞ . ایزنزو. قلیماطس . و قسم مغربی او مشهور به عشبة است و آن نباتی است شبیه به لبلاب و درهم پیچیده و گل او بسیار خوشبو و قسمی را بر شاخهای او خاری شبیه به خار گل سرخ و گل او از یاسمین بستانی که چنپلی نامند بسیار کوچکتر و بیخش سیاه و باریک و پرشعبه و قوّت بیخ او تا بیست سال باقی است . در چهارم گرم و خشک و سایر اجزای او در سیم و محلل و ملطف و بوییدن گل او جهت صداع و شقیقه و روغن او جهت علل بارده و ربو و سعال مُزمن و فالج و لقوه نافع و طبیخ شاخ و بیخ او که نیم وقیه را در یک رطل آب بجوشانند تا به نصف رسد و با شکر و امثال او بنوشند جهت ضیق النفس و سرفه ٔ کهنه و فالج و استرخای مزمن بی عدیل است و ظاهراً روش خاصی که بالفعل متداول است از اینجا استنباط کرده باشند و حمول او مدر حیض و مُسقط جنین و طبیخ برگ و شاخ او به قدر سه درهم با مثل آن بسفایج و مقل ازرق مسهل قوی سوداوی و کرب است و مضمضه ٔ طبیخ او با سرکه جهت درد دندان نافع و یک مثقال از بیخ او کشنده ٔ بقی و کرب و مغص و در قوت مثل خربق سیاه و مسهل بلغم و سودا و با آب خبازی مقیئی قوی و قدر شربتش تا نیم درهم است و مصلحش روغن بادام وطلای او محرق و مقرّح جلد و بهترین ادویه ٔ برص و جهت عرق النسا و مفاصل و فالج و امثال آن مفید و روغنی که در آن بیخ مذکور را جوشانیده باشند جهت فالج و مانند آن به غایت نافع است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). || انگبین . عسل . || گیاهی است که بدان پوست پیرایند.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
زیان . (اِ) نقصان . (برهان ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (آنندراج ). نقصان و ضرر و خسارت و کمی . (از ناظم الاطباء). ضرر (مادی یا معنوی ). خسارت ....
زیان . (اِمص ) زندگانی کردن . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ). زیستن . (ناظم الاطباء). || (نف ) زینده و زندگانی کننده . (برهان ) (آنندراج ) (انج...
زیان . (ع اِ) آنچه بدان آرایند. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). هر آنچه بدان آرایند و آرایش کنند و زینت . (ناظم الاطباء).
زیان . [ زَ ] (ع ص ) قمر زیان ؛ قمر نیکو و خوب . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ماه نیکو و خوب . (ناظم الاطباء).
ضیان . [ ض َی ْ یا ] (ع اِ) ۞ گیاهی است از جنس پیچک و زینتی است .
ضیأن . [ ض َ ءَ ] (ع ص ) تصحیف ضیأب . (منتهی الارب ). لغتی در ضیأب نه تصحیف آن . (تاج العروس ).
ام زیان . [ اُم ْ م ِ زَی ْ یا ] (ع اِ مرکب ) گاو. (مهذب الاسماء).
بی زیان . (ص مرکب ) (از: بی + زیان ) بی ضرر. بی اذیت . بی گزند. (یادداشت مؤلف ) : همی گفت هر کس که بودش خردکه گر بی زیان او بما بگذرد. فردو...
زیان دار. (نف مرکب ) ضررناک . (انجمن آرا). مضر وآسیب آور. و رجوع به زیان و دیگر ترکیبهای آن شود.
زیان بخش . [ زیام ْ ب َ ] (نف مرکب ) مضر. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زیان آور. رجوع به زیان و دیگر ترکیبهای آن شود.
« قبلی صفحه ۱ از ۴ ۲ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.