عاصب
نویسه گردانی:
ʽAṢB
عاصب . [ ص ِ ] (ع ص ) سخت گرسنه که از شدت آن سنگ بر کمر بسته باشد. || افق عاصب ؛ افق سرخ غبارناک . (منتهی الارب ).
واژه های همانند
۵۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
اسب تاز. [ اَ ] (نف مرکب ) که اسب تازد. اسب تازنده : پری کی بود رودساز و غزلخوان کمندافکن و اسب تاز و کمان ور. فرخی .|| (اِ مرکب ) نام روز هی...
اسبدال یا هیپوگریف (hippogriff) موجودی است افسانهای که نیمهٔ جلویی بدنش از عقاب و پاها و بخش عقبی بدنش نیمتنهٔ یک اسب است.[۱][۲] خالق این موجود را ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
بازار اسب . [ اَ ] (اِخ ) نام در شِمالی قلعه ٔ اختیار الدین ، در شهر بند هرات . رجوع به روضات الجنات چ امام ص 79 و حبیب السیر چ قدیم طهران ج ...
اسب وحشی. {اَ. وَ}. (ا. مرکب). اسب وحشی (Equus ferus) (با اسب یله = feral horse خلط نشود) گونه ای از تیره Equus است که شامل زیرگونه تارپان اهلی (Equus...
اسب کفته. ("ا" با آوای زبر، "ک" با آوای زیر، "ف" با آوای زیر، "ت" با آوای زیر)، (ا مرکب)، (زبان مازنی)، پهن اسب یا سرگین اسب.
اسب خرد. [ اَب ِ خ ُ ] (اِخ ) (اصطلاح نجوم ) قطعةالفرس . فرس اوّل .
اسب آبی . [ اَ ب ِ آ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) ۞ جانوری چارپا و بزرگ جثه و ذوحیاتین ، از طایفه ٔ سطبرپوستان ، در سواحل رودهای افریقا و مصر علی...
اسب آموز. [ اَ ] (نف مرکب ) رایض . رائض . (مهذب الاسماء).
اسب افکن . [ اَ اَ ک َ ] (نف مرکب ) دلاور و بهادر را گویند که یکه و تنها در میان فوج غنیم بتازد. (جهانگیری ). رشید. اسب تازنده : برآشفت از آن ...