عب
نویسه گردانی:
ʽB
عب . [ ع َب ب ] (ع مص ) آب خوردن یا جرعه جرعه خوردن آن یا پی درپی خوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (اقرب الموارد). || به دهان خوردن آب از جوی . (منتهی الارب ). || آواز کردن دلو وقت آب گرفتن در چاه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || دراز و انبوه شدن گیاه . (منتهی الارب ). || بالا رفتن و بسیار شدن موج دریا. (از اقرب الموارد). پرتو خورشید. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِ) اسم است سرما را. (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۴۸۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۲ ثانیه
چاه آب . (اِخ ) دهی از دهستان دوغائی بخش حومه ٔ شهرستان قوچان که در 24 هزارگزی جنوب خاوری قوچان و 14 هزارگزی جنوب شوسه ٔ عمومی قوچان ب...
حوض آب . [ ح َ ض ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )آبگیر. آبدان . || حوض آب و حوض ماهی . || کنایه از برج حوت که برج دوازدهم فلک است .(برهان ...
خاک آب . (اِ مرکب ) اولین آبی است که بزراعت کاشته شده میدهند. (چ روستائی یا دائرة المعارف فلاحتی تألیف تقی بهرامی ص 485). آب بار اول...
آب بندی . [ آب ْ، ب َ ] (حامص مرکب ) شغل و عمل آب بند.
آب برین . [ آب ْ، ب َ ] (اِ مرکب ) کنار جوی را گویند که زیرش مجوف باشد و هر دم آب در آنجا رخنه کند وبیرون رود یا پیوسته تراوش میکرده باشد. ...
آب بقا. [ ب ِ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آب زندگانی .
آب بازی . (حامص مرکب ) شناگری . سباحت .
آب آسیا. (اِ مرکب ) آسیا که بزورِ آب گردد.
آب آشنا. [ش ْ / ش ِ ] (ص مرکب ) آنکه شناوری داند. آنکه معرفت بسباحت دارد. سباح . شناگر. (فرهنگ اسدی ) : کسی کاندر آب است و آب آشناست از آب ...
آب آلو. [ ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آب که در آن آلو تر نهاده باشند.