اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عب

نویسه گردانی: ʽB
عب . [ ع َب ب ] (ع مص ) آب خوردن یا جرعه جرعه خوردن آن یا پی درپی خوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (اقرب الموارد). || به دهان خوردن آب از جوی . (منتهی الارب ). || آواز کردن دلو وقت آب گرفتن در چاه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || دراز و انبوه شدن گیاه . (منتهی الارب ). || بالا رفتن و بسیار شدن موج دریا. (از اقرب الموارد). پرتو خورشید. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِ) اسم است سرما را. (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۸۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
آب بخش . [ آب ْ، ب َ ] (نف مرکب ) میرآب . قلاد. (مهذب الاسماء). آب یار. اویار. آنکه شغلش آب دادن بکشت بود.
آب برز. [ آب ْ، ب ُ ] (اِخ ) نام شعبه ای از رود کارون .
آب بن . [ ب ِ ب ُ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سادآوران . و آن چیزی است چون صمغ که در بیخ درخت گردکان کهنه و مجوف یابند.
آب بند. [ آب ْ، ب َ ] (نف مرکب ) آنکه ماست و پنیر و سرشیر و خامه کند. || آنکه درزهای ظروف فلزین با موم مذاب یا قلعی سد سازد. || آنکه ی...
خره آب . [ خ َرْ رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان ماهیدشت بالابخش مرکزی شهرستان کرمانشاه ، واقع در بیست ویک هزارگزی جنوب کرمانشاه وجنوب و کنار...
جل آب . [ ج ُل ْ ل ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) سبزی که بر روی آب استاده بندد واین فعل را جل بستن آب گویند. (آنندراج از غیاث ).
چهل آب . [ چ ِ هَِ ](اِخ ) نام کوهی به فیروزکوه است و رودخانه ٔ (کاری سر) بابل سر از آنجا سرچشمه میگیرد. (یادداشت مؤلف ).
چین آب . (اِ مرکب ) پسین آب که کشت را دهند پس درو کنند.
پشت آب . [ پ ُ ] (اِخ ) نام ناحیتی از ولایت سیستان . (جغرافیای سیاسی کیهان ص 213).
تنک آب . [ ت َ ن ُ / ت ُ ن ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) کم آب . (آنندراج ). کم عمق و پایاب و آب کم عمق . (ناظم الاطباء). آب باریک . آب کم . آب کم ع...
« قبلی ۶ ۷ ۸ ۹ ۱۰ صفحه ۱۱ از ۴۹ ۱۲ ۱۳ ۱۴ ۱۵ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.