عب
نویسه گردانی:
ʽB
عب . [ ع َب ب ] (ع مص ) آب خوردن یا جرعه جرعه خوردن آن یا پی درپی خوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (اقرب الموارد). || به دهان خوردن آب از جوی . (منتهی الارب ). || آواز کردن دلو وقت آب گرفتن در چاه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || دراز و انبوه شدن گیاه . (منتهی الارب ). || بالا رفتن و بسیار شدن موج دریا. (از اقرب الموارد). پرتو خورشید. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِ) اسم است سرما را. (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۴۸۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۵۶ ثانیه
آب بین . (نف مرکب ) آب شناس .
آب پاش . (اِ مرکب ) آوندی که بدان بر زمین و گُل و چمن آب پاشند. رشاشه . آب پاچ .
آب چلو. [ چ ِ ل َ / لُو ] (اِ مرکب ) آبی که برنج در آن جوشیده باشد و آن را آبریس و آشام و آشاب نیز گویند.
آب چین . (اِ مرکب ) جامه ای که تن مرده را پس از غسل بدان خشک کنند. (از برهان ) : براهام گفت ای نبرده سوارهمی رنجه داری مرا خوارخواربخسب...
آب چرا. [ چ َ ] (اِ مرکب ) غذائی که به ناشتا خورند و آن را نهاری گویند، و در بعض فرهنگها به معنی خوراک جن و پری و طیور آورده اند.
آب چشی . [ چ َ / چ ِ ] (اِمرکب ) غذائی که نخستین بار بطفل در شش ماهگی دهند.
آب خوز. (اِخ ) رودی نزدیک قریه ٔ امیرآباد در سرحد ایران و روس .
آب خون . (اِ مرکب ) آبخست است که جزیره ٔ میان دریا باشد. (برهان ). شاهدی برای این کلمه پیدا نشد، ممکن است مصحف آبخو یا آبخوست باشد. || خ...
آب خیز. (اِ مرکب ) طوفان : آب خیز است این جهان کشتیت رابادبان این طاعت و دانش خله . ناصرخسرو.و دل در میان طوفان بلا و آبخیز محنت و عنا گر...
آب باز. (نف مرکب ) شناگر. سباح .