عب
نویسه گردانی:
ʽB
عب . [ ع َب ب ] (ع مص ) آب خوردن یا جرعه جرعه خوردن آن یا پی درپی خوردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (اقرب الموارد). || به دهان خوردن آب از جوی . (منتهی الارب ). || آواز کردن دلو وقت آب گرفتن در چاه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || دراز و انبوه شدن گیاه . (منتهی الارب ). || بالا رفتن و بسیار شدن موج دریا. (از اقرب الموارد). پرتو خورشید. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || (اِ) اسم است سرما را. (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۴۸۶ مورد، زمان جستجو: ۱.۴۱ ثانیه
کبوتروار آب . [ ک َ ت َرْ ] (اِ مرکب ) کنایه از پایاب است و آن جایی باشد از رودخانه که پیاده توان گذشت . (برهان ) (آنندراج ). این عنوان ظاه...
فاش کردن ناخواسته سری، خبری، ماجرائی را. از زبان یا دهان کسی پریدن ناگفتنی را. ناخواسته راست گفتن. آشکار کردن ناخودآگاه چیزی را که می بایست مخفی می...
نیزار پشت آب . [ ن َ رِ پ ُ ] (اِخ ) دهی است از بخش پشت آب شهرستان زابل . در 19هزارگزی شمال غربی بنجار، نزدیک دریاچه ٔ هامون ، در جلگه ٔ گرم ...
کلاته زه آب . [ ک َ ت ِزِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیزکی بخش حومه ٔ شهرستان مشهد. محلی جلگه ای و معتدل و سکنه 515 تن ، آب آنجا از قنات ...
آب ساب کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مصحف آب سای کردن . در اصطلاح بنایان ، املس و لغزان کردن کنار آجری با ساییدن آجری دیگر بر او که پیاپی ...
آب تنی کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) غوطه خوردن در آب سرد بقصد خنک شدن .
تشنه ٔ آب زا. [ ت ِ ن َ / ن ِ ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) بمعنی مستسقی است که هرچه آب خورد رفع تشنگی او نشود و زرداب در شکمش افزاید و این ...
پل آب زلال . [ پ ُ ل ِ ب ِزُ ] (اِخ ) یکی از آثار دوره ٔ ساسانی در خوزستان .
چنگ آب دادن . [ چ َ دَ ](مص مرکب ) چنگ تیز کردن . چنگ قوی کردن : زمانه بزهر آب داده ست چنگ بدرد دل شیر و چرم پلنگ .فردوسی .
بد آب و رنگ . [ ب َ ب ُرَ ] (ص مرکب ) نازیبا. زشت . || بی رونق .