اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عب ء

نویسه گردانی: ʽB ʼ
عب ء. [ ع َب ْءْ ] (ع اِ) مثل . نظیر. (از اقرب الموارد). || نور آفتاب . و گاه همزه ٔ آن حذف شود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). و رجوع به عِب ء شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۸۵ مورد، زمان جستجو: ۱.۱۰ ثانیه
خوک آب . (اِخ ) دهی است از دهستان کاریزنو بالاجام شهرستان مشهد. واقع در شمال باختری تربت جام و باختر شوسه ٔ عمومی مشهد به تربت جام . (از ف...
دست آب . [ دَ ] (اِ مرکب ) دستاب . آبی که برای شستن دست و روی بکار برند. (یادداشت مرحوم دهخدا). || آبدست . وضو. (آنندراج ). آب وضو : هم خلا...
دشت آب . [ دَ ] (اِخ ) از دهستان های بخش بافت شهرستان سیرجان . این دهستان در جنوب بافت واقع است . محصول عمده غلات است . از 27 آبادی بزرگ و...
شیت آب . (اِ مرکب ) آبشار. (یادداشت مؤلف ).
سنگ آب . [ س َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان صالح آباد بخش جنت آباد شهرستان مشهد، واقع در 5 هزارگزی شمال خاوری صالح آباد که دارای 119 تن سکنه ...
قبک آب .[ ق ُب ْ ب َ ک ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) حباب . (آنندراج ). || جل وزغ و طحلب . (ناظم الاطباء).
قرق آب . [ ق َ ] (اِخ ) دهی از دهستان فاروج بخش حومه ٔشهرستان قوچان واقع در 16 هزارگزی شمال باختری قوچان . موقع جغرافیایی آن جلگه و نواحی ...
کار آب . [ رِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کاراب . شراب خوردن . (جهانگیری ). شراب بافراط خوردن . (برهان ). شراب خوردن ، ازمصطلحات . (غیاث ). کنایه ...
کاس آب . (اِ مرکب ) ته آب . بقیه ٔ آب روان در جوی پس از بستن آن از سرچشمه .
نشت آب . [ ن َ ] (اِ مرکب ) زه ِ آب . آب که از جائی نشت کرده و زهیده باشد. (یادداشت مؤلف ).
« قبلی ۵ ۶ ۷ ۸ ۹ صفحه ۱۰ از ۴۹ ۱۱ ۱۲ ۱۳ ۱۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.