اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عب ء

نویسه گردانی: ʽB ʼ
عب ء. [ ع َب ْءْ ] (ع اِ) مثل . نظیر. (از اقرب الموارد). || نور آفتاب . و گاه همزه ٔ آن حذف شود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). و رجوع به عِب ء شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۴۸۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۱ ثانیه
ترش آب پائین . [ ت ُ ب ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان شهاباد که در بخش حومه ٔ شهرستان بیرجند و 24هزارگزی جنوب خاوری بیرجند قرار دارد. کو...
آب تراش کردن . [ ت َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) خراشیدن خیار و خربزه و امثال آن با کفچه سهولت مضغ را.
بی آب و رنگ . [ ب ُ رَ ] (ص مرکب ) هیچ خوبی ندارد. (آنندراج ).خالی از لطافت و زیبایی و نیکویی . (ناظم الاطباء).
بکار آب بودن . [ ب ِ رِ دَ ] (مص مرکب ) ۞ کنایه از دایم الخمر بودن است یعنی پیوسته شراب خوردن . (برهان ) (مؤید الفضلاء). آشامیدن پی در پی...
چشم آب دادن . [ چ َ / چ ِ دَ ] (مص مرکب ) کنایه از تماشا کردن . (برهان ). مرادف نظر و دیده را آب دادن . (از آنندراج ). دیدن چیز مرغوب و تماشا...
چشمه آب خور. [ چ َ / چ ِ م َ / م ِ ] (اِخ ) دهی از بخش قلعه زراس شهرستان اهواز که در 21 هزارگزی جنوب باختری قلعه زراس ، کنار راه شوسه ٔ مس...
زیره آب دادن . [ رَ / رِ دَ ] (مص مرکب ) فریب دادن و وعده ٔ دروغ نمودن ، چه زیره را بوعده ٔ آب فریب داده پرورش دهند. (از فرهنگ رشیدی ). کن...
کالا آب کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) قیمت زیاده از ارزش گفتن . (آنندراج ). بنجل آب کردن : بها کم است جگرگوشه های اشک مراکه گفته بود که ...
هفت آب خاکی . [ هََ ب ِ ] (اِ مرکب ) مراد هفت دریای دنیاست . (آنندراج از فرهنگ اسکندرنامه ). هفت آب . رجوع به هفت آب شود.
آب آهن تافته . [ ب ِ هََ ن ِ ت َ / ت ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ماءالحدید. (تحفه ).
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.