عتاب
نویسه گردانی:
ʽTAB
عتاب . [ ع َت ْ تا ] (اِخ ) ابن ورقاء الریاحی . از شجاعان و از امیران عرب است و از امرای مصعب بن زبیر است . او را امارت اصفهان داد و به جنگ خوارج ری فرستاد به ری برفت و با خارجیان جنگی سخت کرد و ری را به قهر تصرف کرد و سپس حجاج او را به جنگ شیب بن یزید فرستاد و او با لشکریان بسیار از مردم شام و عراق با شیب نبرد کرد. و سرانجام در جنگی به سال 77 هَ . ق . به دست عامربن عمر تغلبی کشته شد. (از الاعلام زرکلی ).
واژه های همانند
۱۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۲ ثانیه
عتاب . [ ع ِ ] (ع مص ) خشم گرفتن . || خشم گرفتن همدیگر را. || ناز کردن . || خشمگینی پیدانمودن . || یاد کردن خشم را. (منتهی الارب ) (آنن...
عتاب . [ ع ُت ْ تا ] (اِخ ) نام شخصی است که مخترع خارا بوده و آن پارچه ای است موجدار که از ابریشم میبافند. (برهان ). رجوع به عتابی شود.
عتاب . [ ع َت ْ تا ] (اِخ ) ابن اسیدبن ابی العیص بن امیة. از والیان اموی و از قریش و از مردم مکه و صحابه است . وی مردی شجاع ، عاقل و از اشر...
ام عتاب . [ اُم ْ م ِ ع َت ْ تا ] (ع اِ مرکب ) کفتار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). در اقرب الموارد عتاب بفتح عین و در تاج ...
تلخ عتاب ، از اسمای معشوق ، معشوقی که تحمل دوری را باید با درد بگدراند؛
تلخ عتاب . [ت َ ع ِ ] (ص مرکب ) از اسمای معشوق است . (آنندراج ).
عتاب و خطاب . [ ع ِ ب ُ خ ِ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) سرزنش . ملامت . تندی در سخن . رجوع به عتاب شود.
هذمةبن عتاب . [ هََ ذَ م َ ت ِ ن ِ ع َت ْ تا ] (اِخ ) از بنی طی است . (منتهی الارب ).
آتاب . (ع اِ) ج ِ اِتب . رجوع به اتب شود.
اتاب . [ اِ ] (ع اِ) ج ِ اِتب .