عثر
نویسه گردانی:
ʽṮR
عثر. [ ع َ ] (ع مص ) دروغ گفتن . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || شکوخیدن و بسر درافتادن . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). یقال عثر فی ثوبه و عثر به فرسه فسقط. (اقرب الموارد). || خوار گردیدن سخت . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). || جهیدن رگ . (منتهی الارب ). زدن رگ . (اقرب الموارد).
واژه های همانند
۸۷ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
عثر. [ ع َ ] (ع اِ) کشت دشتی که از باران آب خورد. (منتهی الارب ). آنچه آسمان آن را سیراب سازد از درختان و کشت . (اقرب الموارد).
عثر. [ ع َ ث َ ] (ع اِ) عَثر. رجوع به ماده ٔ قبل شود. || دروغ . (اقرب الموارد).
عثر. [ ع َ ] (اِخ ) موضعی است به تهامه . (منتهی الارب ) (معجم البلدان ).
عثر. [ ع ُ ] (ع اِ) عقاب . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || دروغ . (اقرب الموارد). || (ص ) دروغگوی . (منتهی الارب ).
عثر. [ع َث ْ ث َ ] (اِخ ) بیشه ای است شیرناک یا موضعی است . (منتهی الارب ). ابوبکر همدانی گوید: عثر شهری است به یمن میان آن و مکه ده روز...
عسر. [ ع َ ] (ع مص ) وام خواستن از غریم به وقت تنگدستی او. (از منتهی الارب ). وام خواستن در حال تنگی دست . (المصادر زوزنی ). وام خواستن ...
عسر. [ ع َ س َ ] (ع مص ) درپیچان شدن بر کسی کار. (از منتهی الارب ). دشوار شدن کار. (دهار). سخت شدن کار. ضد یَسر. (از اقرب الموارد). عسر [ ع ُ ...
عسر. [ ع َ س َ ] (ع اِمص ) دشواری . || بدخوئی و زفتی . (منتهی الارب ).
عسر. [ ع َ س ِ ] (ع ص ) کار درپیچان و دشوار. (منتهی الارب ). صعب . (اقرب الموارد). مشکل . عویص . سخت . دشخوار. عسیر: حاجة عسر؛ نیاز دشوار. (منتهی ...
عسر. [ ع ِ ] ۞ (اِخ ) آن را نام قبیله ای از جن دانسته اند، و برخی گویند سرزمینی است که جن در آن سکنی دارد. و برخی آن را نام جایگاهی د...