اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عجب

نویسه گردانی: ʽJB
عجب . [ ع َ ج َ ] (ع مص ) ناشناختن چیزی که وارد شود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || به شگفتی آمدن از کسی . (منتهی الارب ). شگفتگی . (مهذب الاسماء). شگفتی که آدمی را دست دهد هنگام بزرگ شمردن چیزی . کار شگفت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد) :
عجب نیست از رستم نامور
که دارد دلیری چو دستان پدر.

فردوسی .


گفتا عجب است این که ز چوب است و ز آهن
این تیزی و تندی و پریدنْش کجا خاست .

ناصرخسرو.


عجب تر زین ندیدم داستانی
دو تن ترسد ز بشکسته کمانی .

(ویس و رامین ).


عجب نبود گر از قرآن نصیبت نیست جز نقشی
که از خورشید جز گرمی نبیند چشم نابینا.

سنائی .


ور سایه ز من بریده گردد
هم نیست عجب ز روزگارم .

خاقانی .


اثر نماند ز من در غم تو این عجب است
که در دل تو از این غم اثر نمیگردد.

خاقانی .


صیدگری بود عجب تیزبین
بادیه پیمای و مراحل گزین .

نظامی .


عجب از طبعهوسناک منت می آید
من خود از مردم بی طبع عجب میمانم .

سعدی .


- ای عجب ؛ شگفتا. عجبا :
شنید این سخن پیشوای ادب
بتندی برآشفت و گفت ای عجب .

سعدی .


- العجب ثم العجب ، یا للعجب ،بوالعجب ؛ در مقام پدیدار شدن حوادث بعیده و مشاهده ٔ امور غریبه گویند.
- عجب ٌ عاجب ؛ مبالغه است مانند شعر شاعر. (اقرب الموارد).
- عجب ٌ عُجاب ؛ مبالغه است . (اقرب الموارد).
- عجب ٌ عجیب ؛ مبالغه است ، مانند ظل ظلیل . (اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۱۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
عجب . [ ع َ ] (ع اِ) بُن ِ دنب . گویند آن نخستین چیزی است که آفریده شده و آخر چیزی است که پوسیده میشود.(منتهی الارب ) (آنندراج ). اصل الذ...
عجب . [ع َ ] (اِخ ) قبیله ای است . (آنندراج ) (منتهی الارب ).
عجب . [ ع ُ ](ع اِمص ) ناز. (منتهی الارب ). زهو. (اقرب الموارد). || خویشتن بینی . (منتهی الارب ) : بچشم عجب و تکبر نگه بخلق مکن که دوستان ...
عجب رود. [ ع َ ج َ ] (اِ مرکب ) نام سازی است که مینوازند و بعضی گویند از قسم مزامیر است که سازهای نی باشد و بعضی صدا وآواز ساز نی را عجب ر...
عجب شیر. [ ع َ ج َ ] (اِخ ) نام یکی از بخشهای شهرستان مراغه ، در شمال باختری شهرستان واقع است . از شمال به بخش دهخوارقان ، از جنوب و باختر ...
عجب شیر. [ ع َ ج َ ] (اِخ ) قصبه ٔ مرکزی بخش دهستان دیزجرود از شهرستان مراغه ، واقع در 35 هزارگزی شمال باختری مراغه به دهخوارقان . ناحیه ای ...
ای عجب . [ اَ / اِ ع َ ج َ ] (صوت مرکب ) برای اظهار تعجب و شگفتی بکار رود. ای شگفتا! ای شگفت : شرم چرا داشت باید ای عجب او راز آن کرم و ...
عجب گل محله کوچکی درتهران نزدیک قلعه عزیزیه/افرادی که در آنجا متولد شده اند به این نام خوانده میشوند
قاسم عجب . [ س ِ ع َ ج َ ] (اِخ ) داروغه ٔ شهر اخسی در عهد سلطان ظهیرالدین محمد بابر و میرزا جهانگیر بود. (حبیب السیر ج 4 ص 261، 264).
عجب آمدن . [ ع َ ج َ م َ دَ ] (مص مرکب ) به شگفت آمدن . تعجب کردن . به شگفت ماندن : سختم عجب آید که چگونه بردش خواب آن را که به کاخ ا...
« قبلی صفحه ۱ از ۲ ۲ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.