عجب . [ ع َ ج َ ] (ع مص ) ناشناختن چیزی که وارد شود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ). || به شگفتی آمدن از کسی . (منتهی الارب ). شگفتگی . (مهذب الاسماء). شگفتی که آدمی را دست دهد هنگام بزرگ شمردن چیزی . کار شگفت . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (اقرب الموارد)
: عجب نیست از رستم نامور
که دارد دلیری چو دستان پدر.
فردوسی .
گفتا عجب است این که ز چوب است و ز آهن
این تیزی و تندی و پریدنْش کجا خاست .
ناصرخسرو.
عجب تر زین ندیدم داستانی
دو تن ترسد ز بشکسته کمانی .
(ویس و رامین ).
عجب نبود گر از قرآن نصیبت نیست جز نقشی
که از خورشید جز گرمی نبیند چشم نابینا.
سنائی .
ور سایه ز من بریده گردد
هم نیست عجب ز روزگارم .
خاقانی .
اثر نماند ز من در غم تو این عجب است
که در دل تو از این غم اثر نمیگردد.
خاقانی .
صیدگری بود عجب تیزبین
بادیه پیمای و مراحل گزین .
نظامی .
عجب از طبعهوسناک منت می آید
من خود از مردم بی طبع عجب میمانم .
سعدی .
-
ای عجب ؛ شگفتا. عجبا
: شنید این سخن پیشوای ادب
بتندی برآشفت و گفت ای عجب .
سعدی .
-
العجب ثم العجب ، یا للعجب ،بوالعجب ؛ در مقام پدیدار شدن حوادث بعیده و مشاهده ٔ امور غریبه گویند.
-
عجب ٌ عاجب ؛ مبالغه است مانند شعر شاعر. (اقرب الموارد).
-
عجب ٌ عُجاب ؛ مبالغه است . (اقرب الموارد).
-
عجب ٌ عجیب ؛ مبالغه است ، مانند ظل ظلیل . (اقرب الموارد).