عرس
نویسه گردانی:
ʽRS
عرس . [ ع ِ ] (ع اِ) زن باشوی . (منتهی الارب ). همسر و زن مرد. (از اقرب الموارد). || مرد با زن . (منتهی الارب ). شوهر زن . (از اقرب الموارد). گویند هی عرسه ، و هو عرسها. و زن و شوهر را عِرسان گویند. (از اقرب الموارد). || شیر ماده یا نر. (منتهی الارب ). ماده شیر و لبوءة. (از اقرب الموارد). ج ، أعراس . (منتهی الارب ). و گاهی شیر نر و ماده را عِرسَین گویند. (از منتهی الارب ).
- ابن عرس ؛ راسو، که خرد گوش و برگردیده پلک باشد، گویا که گوشش از بیخ بریده است . (منتهی الارب ). چارپای کوچکی است چون موش ، که اشتر و اصلم و اسک می باشد. (از اقرب الموارد). ج ، بنات عرس ، برای مذکر و مؤنث . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). و گویند بنوعرس . (از منتهی الارب ). و رجوع به ابن عرس در همین لغت نامه شود.
واژه های همانند
۵۹ مورد، زمان جستجو: ۱.۰۵ ثانیه
ارس . [ اِ رُ ] (اِخ ) ۞ اِروس . نام یونانی رب النوع عشق .
ارس . [ اِ رُ ] (اِخ ) ۞ طبیب . وی در قرن اول قبل از میلاد میزیسته است . ارس نامی طبیب ژولی ۞ دختر اغوسطس بود و دو تن دیگر نیز بنام ارس...
ارس . [ اُ رُ ] (اِخ ) ۞ (از لاطینی اِاوروس ) باد مشرق نزد یونانیان .
ارس . [ اَ رُس س ] (اِخ ) موضعی است در قول مطیربن الاشیم :تطاول لیلی بالأرُس ّ فلم أنم کأنی أسُوم العَیْن نَوماً محرّماتَذَکّر ذِکری لا...
ارس . [ اِ رِ ] (اِخ ) ۞ موضعی قرب لِس بُس . (ایران باستان ص 1281).
آرث . [ رَ ] (ع ص ) اَرَث . گوسپند خال خال .گوسفند منقط. گوسفند که خالهای سیاه و سپید دارد.
ارص . [ اَ رَص ص ] (ع ص ) آنکه دندانها نزدیک یکدیگر دارد. تنگ دندان . آنکه دندان بهم پیوسته دارد. الص ّ. ناگشاده دندان . مؤنث : رَصّاء. ج ، رُ...
ارث . [ اِ ] (ع مص ) میراث یافتن . (تاج المصادر بیهقی ). میراث بردن : انا نحن نرث الارض و من علیها و الینا یرجعون . (قرآن 40/19). بعضی بطریق ...
ارث . [ اَ ] (ع مص ) ورغلانیدن بعضی بر بعضی . برانگیختن فتنه میان قومی . (آنندراج ). || برافروختن آتش را. آتش افروختن . (غیاث ).
ارث . [ اَ رَث ث ] (ع ص ) کهنه . (منتهی الارب ).