عرس
نویسه گردانی:
ʽRS
عرس . [ ع ُ رُ ] (ع اِ) نکاح و عروسی . (ناظم الاطباء). زفاف . (اقرب الموارد). عُرس . رجوع به عُرس شود. || مهمانی عروسی . (منتهی الارب ). طعام ولیمه . (از اقرب الموارد). رجوع به عُرس شود. || ج ِ عَروس . رجوع به عروس شود.
واژه های همانند
۵۹ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۹ ثانیه
عرس . [ ع َ ] (ع مص ) بستن گردن شتر را به بازوی وی . (از منتهی الارب ). عرس البعیر؛ گردن آن شتر را به بازویش بست در حالی که شتر سینه ٔ خ...
عرس . [ ع َ ] (ع اِ) ستونی است در میان خیمه . (منتهی الارب ). عمودی است در وسط «فسطاط». (از اقرب الموارد). || رسن . (منتهی الارب ). حبل . (ا...
عرس . [ ع َ رَ ] (ع مص ) متحیر و سرگشته گردیدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || بازداشتن . (از منتهی الارب ). خودداری کردن و بخل ور...
عرس . [ ع َ رِ ] (ع ص ) سرگشته . (منتهی الارب ). مدهوش و حیران . (از اقرب الموارد). || لازم گیرنده ٔ چیزی . || ترسنده . (منتهی الارب ) (ناظم...
عرس . [ ع ِ ] (ع اِ) زن باشوی . (منتهی الارب ). همسر و زن مرد. (از اقرب الموارد). || مرد با زن . (منتهی الارب ). شوهر زن . (از اقرب الموارد)....
عرس . [ ع ُ ] (ع اِ) شتر بچه ٔ خردسال . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). فصیل کوچک و صغیر. (از اقرب الموارد). عَرس . رجوع به عَرس شود. ج ، اَعر...
عرس . [ ع ُ رُ ] (اِخ ) جایگاهی است در بلاد هذبل . (از معجم البلدان ).
از ریشه ی پارسی. 1-شوی. 2- زن.، همسر مرد. 3- ماده شیر
27 آذر سالروز درگذشت مولوی، «روز عُرس»، وصال جاودانه مولوی با معشوق نامیده شده است.
مراسم روز عرس همه ساله از اول تا هفدهم دسامبر در شهر قونیه و در ب...
ابن عرس . [ اِ ن ُ ع ِ ] (ع اِمرکب ) جانوری بَرّی شبیه بموش ، سر و پاهای آن بزرگتر و درازتر از آن ، موی دُمش افشان و در مصر بخانه ها الفت گی...