عرق
نویسه گردانی:
ʽRQ
عرق . [ ع َ ] (ع مص ) باز کردن و خوردن گوشت را که بر استخوان بود. (از منتهی الارب ). گوشت از استخوان باز کردن و بخوردن . (تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). برکندن گوشتی را که بر استخوان بود و خوردن آن را. (از ناظم الاطباء). عرق العظم ؛ آنچه از گوشت بر استخوان بود، خورد و تمام آن را گرفت . چنین شخصی را «عارق » گویند. (از اقرب الموارد). مَعَرق . و رجوع به معرق شود. || رفتن در زمین . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). عرق فی الارض ، در زمین رفت . (ازاقرب الموارد). عُروق . و رجوع به عروق شود. || «عِراق » ساختن مرتوشه دان را. (از منتهی الارب ). عراق ساختن برای توشه دان . (ناظم الاطباء). عرق المزادة؛ برای مزادة و توشه دان ، عراق قرار داد. (از اقرب الموارد). عُروق . رجوع به عروق . || کم گوشت گردیدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). عُرق الرجل (بصیغه ٔ مجهول )؛ آن مرد قلیل اللحم و کم گوشت شد،و چنین شخصی را «معرق » گویند. (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۹۸ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
عرق مدنی . [ ع َ ق ِ م َ دَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نام بیماریی است که به فارسی آن را رشته نامند و به هندی نارو گویند. (آنندراج ) (غیاث ...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
عرق مدینی . [ ع ِ ق ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رشته . (مهذب الاسماء). پیوک . عرق مدنی . رجوع به عرق مدنی شود.
کاشنی عرق . [ ع َ رَ ] (اِ مرکب ) عرق کاسنی . (ناظم الاطباء).
عرق آوردن . [ ع َ رَ وَ دَ ] (مص مرکب ) خارج کردن عرق و خوی .مُعِّرق شدن . مثلا" گویند آسپرین عرق میآورد. (از یادداشت مرحوم دهخدا) : اندر ی...
عرق الجبال . [ ع ِ قُل ْ ج ِ ] (ع اِ مرکب ) قفر است .(تحفه ٔ حکیم مؤمن ). مومیایی است . (مخزن الادویه ).
عرق الجبین . [ ع ِ رَ قُل ْ ج ِ ] (ع اِ مرکب ) گویند «لقیت منه عرق الجبین » وآن مثلی است به معنی اینکه در کار او به اندازه ای رنج بردم و...
عرق الحجر. [ ع ِ قُل ْ ح َ ج َ ] (ع اِ مرکب ) به اصطلاح اکسیریان ، مقطر موی سر انسان است . (مخزن الادویه ).
عرق الظبیة. [ ع ِ قُظْ ظُ ی َ ] (اِخ ) جایگاهی است در سه میلی روحاء به سوی مدینه .و در آنجا مسجدی است از آن پیامبر (ص ). و گویند آن بین مکه...
عرق العروس . [ ع َ رَ قُل ْ ع َ ] (ع اِ مرکب ) طلق است ، که آن سنگی است براق . (از مخزن الادویه ) (از تحفه ٔ حکیم مؤمن ). کوکب الارض . رجوع ...