اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عروص

نویسه گردانی: ʽRWṢ
عروص . [ ع َ ] (ع ص ) ناقه ای که عرقش بوی خوش دارد. (منتهی الارب ). ماده شتر خوش بو، آنگاه که عرق و خوی کند. (از اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۵۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۷ ثانیه
اروس خان . [ ] (اِخ ) دوازدهمین از سلاطین دشت قبچاق ، بعد از جانی خان بن اوزبک خان در اوائل زمان امیرتیمور. (حبیب السیر جزو 1 از ج 3 ص 26 و ...
رنگ عروس .[ رَ گ ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) طرز نو. || کدخدا. (از آنندراج از فرهنگ اسکندرنامه ).
ساق عروس . [ ق ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) نوعی از شیرینی ولایت از چهار شربت . (غیاث اللغات ). ساق عروسان . (آنندراج از بهارعجم ) : کند ا...
پنجه عروس . [ پ َ ج َ / ج ِ ع َ ] (اِ مرکب ) نوعی خرما (در جیرفت ) و آن را لشت نیز نامند.
عروس آرای . [ ع َ ] (نف مرکب ) عروس آرا. عروس آراینده . آنکه عروس را بیاراید و زینت دهد. مشّاطه . (دهار). ماشطة : که تو باغبان سروپیرایی و مشا...
عروس بازی . [ ع َ ] (حامص مرکب ) بازی دختران با عروسک ها (لعبت ها). (یادداشت مرحوم دهخدا). عروسک بازی . رجوع به عروسک بازی شود. || نوعی باز...
عروس پرست . [ ع َ پ َ رَ ] (نف مرکب ) عروس پرستنده . دوستدارنده ٔ عروس : نوعروسان گرفته شمع به دست شاه نوتخت شد عروس پرست .نظامی .
عروس بینی . [ ع َ ] (حامص مرکب ) خواستگاری . رفتن مادر و خواهر و دیگر کسان زنانه ٔ داماد به خانه ٔ کسان دختردار، برای گزیدن یکی از آنان پسر ی...
عروس محله . [ ع َ م َ ح َل ْ ل َ ] (اِخ ) دهی جزء دهستان حومه ٔ بخش مرکزی شهرستان لاهیجان . سکنه ٔ آن 216 تن . محصول آن برنج و مختصری چای . ...
قزل اروث .[ ق ِ زِ اَرْ وَ ] (اِخ ) ممکن است نام شهر افراوه یا فراوه باشد. رابینو آرد: در چهارمنزلی دهستان سر راه خوارزم شهر افراوه بود که ...
« قبلی ۱ ۲ صفحه ۳ از ۶ ۴ ۵ ۶ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.