اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عزب

نویسه گردانی: ʽZB
عزب . [ع َ ] (ع مص ) غایب شدن شوی زن در ایام طهر. (از منتهی الارب ): عزب طهر المراءة؛ همسر آن زن از وی غایب شد. (از اقرب الموارد). ۞ عُزوب . رجوع به عزوب شود. || خالی و ویران گردیدن زمین . (از منتهی الارب ): عزبت الارض ؛ آن سرزمین خالی از سکنه شد، خواه حاصلخیز باشد و خواه بی حاصل و خشک . (از اقرب الموارد). عُزوب . رجوع به عزوب شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۶ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
عذب . [ ع َ ذَ ] (ع اِ) خاشاک . || آنچه از بچه دان برآید بعد ازولادت . || خرقه ٔ زن نوحه سرا که در وقت نوحه بر میان بندد. || کرانه ٔ هر ...
عذب . [ ع َ ذَ ] (ع اِ) ج ِ عذبة. (ناظم الاطباء). رجوع به عذبة شود.
عذب . [ ع َ ذِ ] (ع ص )آب چغزلاوه برآورده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شراب و طعام گوارا. (ناظم الاطباء).
ازب . [ اَ ] (ع مص ) جاری شدن آب : ازب الماء. || نشخوار نکردن : ازبت الابل . || سخت شدن : ازب الشی ُٔ. (منتهی الارب ).
ازب . [ اَ زِ ] (ع ص ) دراز. طویل . ازیب .
ازب . [ اَ زَب ب ] (ع ص ) بسیار موی ابرو. (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). آنکه موی ابرو بسیار دارد.(مهذب الاسماء). بسیارموی از مردم و شتر. دراز...
ازب . [ اِ ] (ع ص ) مرد کوتاه و ستبر وزیرک . || لئیم . || زشت روی . || لاغر باریک مفاصل که شکم و اسفل بدن وی فربه باشد و استخوانش همچنا...
ازب . [ اَ زَب ب ] (اِخ ) نام شیطانی از شیاطین .
ازب . [ اَ زُب ب ] (ع اِ) ج ِ زُب ّ. (منتهی الارب ).
ازب . [ اُ زِ ] (اِخ ) ۞ اوسویوس . مرحوم پیرنیا در ایران باستان آورده است : یکی از روحانیون مسیحی ، مولد فلسطین . وی در بیت المقدس و انطاکیه...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.