عزلت . [ ع ُ ل َ ] (ع اِمص ) عزلة. گوشه نشینی و خانه نشینی . (ناظم الاطباء). جدا شدن از زن و فرزند و گوشه نشینی برای عبادت . (غیاث اللغات ). کناره گرفتن از خلق . انزوا.گوشه گیری . اعتزال . و رجوع به عزلة شود
: بود پرهیز تو پاکی و طاعت راز با ایزد
چو خلوت هست تنهائی و عزلت حضرت سلطان .
ناصرخسرو.
گر از زحمت همی ترسی ز نااهلان ببُر صحبت
که از دام زبون گیران به عزلت رسته شد عنقا.
سنائی .
کسی که عزت عزلت نیافت هیچ نیافت
کسی که روی قناعت ندید هیچ ندید.
سنائی .
دار عزلت گزید خاقانی
که به از دار ملک خاقان است .
خاقانی .
وحدت من داده ز دولت خبر
عزلت من کرده به عزت ضمان .
خاقانی .
دفتر آز از بر من برگرفت
مصحف عزلت عوض آن نهاد.
خاقانی .
جملگی امور ملک به رأی او بقطع میرسیدی و وزارتی در پرده ٔ عزلت میراندی . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص
364).
چو مشک از ناف عزلت بو گرفتم
بتنهائی چو عنقا خو گرفتم .
نظامی .
تا درین زندان فانی زندگانی باشدت
کنج عزلت گیر تا گنج معانی باشدت .
عطار.
نیستت بر وفق من مهر و مهار
کرد باید از تو عزلت اختیار.
مولوی .
مصلحت آن دیدم که در نشیمن عزلت نشینم . (گلستان سعدی ). ترک صحبت گفتیم و طریق عزلت گرفتیم . (گلستان ).
سلاطین عزلت گدایان حی
منازل شناسان گم کرده پی .
سعدی .
کنج عزلت که طلسمات عجایب دارد
فتح آن در نظر رحمت درویشان است .
حافظ.
-
امثال :
عزت اندر عزلت آمد ای فلان تو چه جوئی زاختلاط این و آن .
شیخ بهائی (از امثال و حکم دهخدا).
|| در تصوف و عرفان ، یکی از مراتب است . مشایخ طریقت عزلت و خلوت و انقطاع و انزوا را ازآن جهت اختیار کرده اند تا حواس ظاهر بسته شود و از اعمال خود معزول گردند که هر حجابی که به روح انسان رسد او را از مشاهده ٔ جمال مولی محجوب گرداند. و بواسطه ٔ عزلت امداد نفسانی کم شود و حجاب مرتفع گردد و به مقام شهود جمال او برسد، و سالک را قبل از وصول به مقام توحید که مقصود اصلی تمام عبادات و سلوک و ریاضات است ، انواع حالات دست دهد. (فرهنگ مصطلحات عرفاءاز شرح گلشن راز ص
629 و مقدمه ٔ نفحات الانس ص
120).