عسف
نویسه گردانی:
ʽSF
عسف . [ ع َ ] (ع مص ) میل نمودن ، و بیراه رفتن ،و دست و پا زدن بر زمین ، و سیر کردن بی راهه و بی فکر و بی هدایت . (از منتهی الارب ): عسف الطریق و عن الطریق ؛ از راه دور شد و از آن عدول کرد، و گویند یعنی آن را بدون رهنمایی و هدایت طی کرد. (از اقرب الموارد). از راه بگردیدن . (المصادر زوزنی ). || عسف المفازة؛ بیابان را بدون هدف و بدون رهنمایی طی کرد و راه پیموده شده توسط دیگران را نپیمود. (از اقرب الموارد). || انجام دادن کار را بدون تدبیر. (از تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). || ستم کردن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). اعتساف . تعدی . تطاول . جور. || خدمت خواستن از کسی . (از منتهی الارب ). استخدام کردن کسی را. (از اقرب الموارد). || عسف ضیعتهم ؛ نگاهبانی نمود ضیعت و آبادی ایشان را و کافی و بسنده شد ایشان را در امر آن . || کار کردن جهت کسی .(از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || شب گشتن به طلب مطلوب . (از منتهی الارب ): بات فلان یعسف اللیل و باللیل ؛ فلان شب را به راه رفتن گذراند در طلب خواسته ٔ خود. || عسف الدمع الجفون َ؛ اشک بسیار گشت و در غیر مجرای خویش جاری شد. (از اقرب الموارد). || بزور و قوت گرفتن چیزی را. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء). || عسف البعیر؛ آن شتر مشرف بر مرگ شد از غده ای که در او پدید آمد، و در موقع تنفس حنجره ٔ او لرزیدن گرفت . (از اقرب الموارد). مشرف بر مرگ شدن شتر از بیماری طاعون . (از ناظم الاطباء). عُسوف . و رجوع به عسوف شود.
واژه های همانند
۳۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۴ ثانیه
عاصف . [ ص ِ ] (ع ص ) مایل و خمیده هر چه باشد. سهم عاصف ؛ تیر کج و مائل از نشانه . || سخت : ریح عاصف ؛ باد سخت . یوم عاصف ؛ روز باد تند.ج ، ...
این واژه در سنسکریت آسو āsev است و فعلی می باشد با این معانی: 1- معاشرت - رفت و آمد - همنشینی ـ همزیستی کردن. 2ـ-رفتن و پیدا کردن یا یافتن. 3- ساکن - ...
آثف . [ ث ِ ] (ع ص ) پس رو. (مهذب الاسماء). تابع.
آصف . [ ص َ ] (اِخ ) پسر برخیا. نام وزیر یا دبیر سلیمان نبی و یا دانشمندی از بنی اسرائیل ، و گویند این همان کس است که علمی از کتاب داشت و ...
اثف . [ اَ ] (ع مص ) اِثْفاء. دیگ را بر دیگپایه نهادن . دیگپایه کردن دیگ را. (تاج المصادر). بار کردن دیگ . بار گذاشتن دیگ . || پیروی کسی ک...
اثف . [ اَ ث ِ ] (ع ص ) پیرو. || ثابت .
اصف . [ اَ ص َ ] (ع اِ) ۞ بمعنی کَبَر که ثمره ٔ نباتی است از سپیاری درازتر و مزه ٔ آن ترش . (از شروح نصاب و کنز) (غیاث ) (آنندراج ). نباتی ...
اسف ناک . [ اَ س َ ] (ص مرکب ) اسف آور. تأسّف آور. مایه ٔ تأسف .
کسر آصف . [ ک َ رِ ص ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان وفس عاشقلو بخش رزن شهرستان همدان . کوهستانی و سردسیر است و 362تن سکنه دارد. (فرهنگ جغراف...
تاسف بار ؛ وضعیتی که باید به حال آن تأسف خورد و اندوهگین شد؛ دردناک