عصارة
نویسه گردانی:
ʽṢAR
عصارة. [ ع ُ رَ ] (ع اِ) عصار. (منتهی الارب ). آنچه به فشاردن بیرون آید از آب و روغن و جز آن . (غیاث اللغات ). چیزی که از فشاردن بچکد. (دهار). آنچه خارج شده است از چیز فشرده شده . (از اقرب الموارد). و رجوع به عصاره شود : و عصارة حب الرمان و خاصة الحامض منه اذا طبخ و خلط بالعسل ، کان نافعاً فی القروح التی فی الفم . (ابن البیطار).
- عصارةالبنج ؛ افشرده ٔ بزرالبنج است و بدل آن عصاره ٔ عوسج . (از اختیارات بدیعی ) (از الفاظالادویة).
- عصارةالخشخاش ؛ افیون است . (فهرست مخزن الادویة).
- عصارةالسوس ؛ رب السوس است به شیرازی . (الفاظ الادویة).
- عصارةالغافث ؛ غافث تر را بکوبند و آب بگیرند و در آفتاب نهند تا منجمد گردد و بردارند و استعمال کنند، و در غایت تلخی بود مانند صبر. (از اختیارات بدیعی ).
- عصارةالقرظ ؛ اقاقیا است . (اختیارات بدیعی ) (فهرست مخزن الادویة) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
- عصارةالمامیثا ؛ به فارسی شاف مامیثا گویند، بهترینش آن بود که زرد و سبک باشد. طریق ساختنش آن است که آبش را بگیرندو بجوشانند تا غلیظ شود، پس شافها سازند و در سایه خشک ساخته نگاه دارند.
- عصارةالمشک ؛ عصارةالسوس و رب السوس است . (از اختیارات بدیعی ).
|| آنچه ماند از ثفل . (منتهی الارب ). ثفل چیزی که افشرده شود. (غیاث اللغات ). آنچه باقی مانده باشد از ثفل پس از فشردن ، و آن تفاله ٔ چیزی است که فشرده اند. (از اقرب الموارد). کنجاره . (دهار) (تفلیسی ). || رجل کریم العصارة؛ مرد سخی در وقت مسألت و درخواست . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || اشتف ّ عصارة أرضی ؛ غله ٔ زمین مرا برداشت . (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۱۴ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۶ ثانیه
اصارة. [ اِ رَ ] (ع مص ) اصارة چیزی ؛ به چیزی تغییر دادن و دگرگون کردن آن از صورتی به صورت دیگر یا از حالتی به حالت دیگر. (از اقرب الموار...
عسارة. [ ع َ رَ ](ع مص ) دشوار گردیدن . (از منتهی الارب ). ضد یسر. (ازاقرب الموارد). || تنگ و سخت گردیدن زمان . || دشوار شدن زادن بچه برا...
عصاره . [ ع ُ رَ / رِ ] (از ع ، اِ) عصارة. آب افشرده ٔ نباتات است ، اعم از آنکه خشک کنند یا نکنند. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). به معنی عصیر است اما د...
این واژه عربی است و پارسی آن، واژه ی پهلوی: آپیتَن می باشد.
همچنین در پارسی، واژه افشُره برای عصاره بکار میرود.
همتای پارسی این واژه ی عربی، اینهاست: گوشان guŝān، افشره afŝore (دری) آپیتن āpitan (پهلوی) پاینا pāynā (اوستایی:پَئنه paena) انگو angu (مانوی)***فانکو...
اسارة. [ اِرَ ] (ع مص ) اِسارت . راندن . (منتهی الارب ). || بستن کسی را. || دستگیر شدن . دستگیری . در تداول فارسی زبانان بمعنی اسار و اسیری...
اساره . [ اِ رَ ] (ع مص ) رجوع به اسارة شود.
آساره . [ رَ / رِ ] (اِ)حساب . و ظاهراً این صورت تصحیف آمار و آماره است .
اثاره .[ اَ رَ ] (ع مص ) نقل کردن سخن و روایت کردن حدیث . اَثر. اُثرَه . || (اِ) بقیّت علم که روایت کرده شود از پیشینگان . || بقیه ٔ پیه...
اثاره . [ اِ رَ ] (ع مص ) اِثارت . یافتن قصاص . (منتهی الارب ). انتقام : وزارت به ابوالعباس داد و به اثارت و استحثاث اموال دست دراز کرد. (...