عصف
نویسه گردانی:
ʽṢF
عصف . [ ع َ ] (ع مص ) سخت وزیدن باد. (از منتهی الارب ) (دهار). باد سخت جستن . (تاج المصادر بیهقی ). سخت جستن باد. (المصادر زوزنی ): عصفت الریح ؛ باد سخت شد، و چنین بادی را عاصف و عاصفة گویند. (از اقرب الموارد). عُصوف . و رجوع به عصوف شود : فالعاصفات عصفاً (قرآن 2/77)؛ و تندوزنده ها تندوزیدنی . || نارسیده درودن کشت را. (از منتهی الارب ): عصف الزرع ؛ کشت را قبل از اینکه برسد، برید. (ازاقرب الموارد). || کسب کردن جهت عیال . (از منتهی الارب ): عصف فلان عیاله ؛ او برای خانواده ٔ خودکسب کرد. (از اقرب الموارد). || بردن و هلاک کردن جنگ گروهی را. (از منتهی الارب ): عصفت الحرب بالقوم ؛ جنگ آن قوم را از بین برد و هلاک کرد. (از اقرب الموارد). || خمیدن . (از منتهی الارب ). مایل شدن . (از اقرب الموارد). || بشتافتن و سرعت نمودن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۳۳ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
عصف . [ ع َ ] (ع اِ) سبزه و برگ کشت .(منتهی الارب ). برگ کشت . (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ). برگ درخت و گیاه . (مخزن الادویة). ورق زرع . ...
عاصف . [ ص ِ ] (ع ص ) مایل و خمیده هر چه باشد. سهم عاصف ؛ تیر کج و مائل از نشانه . || سخت : ریح عاصف ؛ باد سخت . یوم عاصف ؛ روز باد تند.ج ، ...
عسف . [ ع َ ] (ع مص ) میل نمودن ، و بیراه رفتن ،و دست و پا زدن بر زمین ، و سیر کردن بی راهه و بی فکر و بی هدایت . (از منتهی الارب ): عسف ال...
عسف . [ ع َ ] (ع اِ) دم مرگ . (منتهی الارب ). مرگ : فرّق بینهما العسف ؛ مرگ بین آن دو جدایی انداخت . (از اقرب الموارد). || قدح بزرگ . (منت...
این واژه در سنسکریت آسو āsev است و فعلی می باشد با این معانی: 1- معاشرت - رفت و آمد - همنشینی ـ همزیستی کردن. 2ـ-رفتن و پیدا کردن یا یافتن. 3- ساکن - ...
آصف . [ ص َ ] (اِخ ) پسر برخیا. نام وزیر یا دبیر سلیمان نبی و یا دانشمندی از بنی اسرائیل ، و گویند این همان کس است که علمی از کتاب داشت و ...
اصف . [ اَ ص َ ] (ع اِ) ۞ بمعنی کَبَر که ثمره ٔ نباتی است از سپیاری درازتر و مزه ٔ آن ترش . (از شروح نصاب و کنز) (غیاث ) (آنندراج ). نباتی ...
آثف . [ ث ِ ] (ع ص ) پس رو. (مهذب الاسماء). تابع.
اثف . [ اَ ] (ع مص ) اِثْفاء. دیگ را بر دیگپایه نهادن . دیگپایه کردن دیگ را. (تاج المصادر). بار کردن دیگ . بار گذاشتن دیگ . || پیروی کسی ک...
اثف . [ اَ ث ِ ] (ع ص ) پیرو. || ثابت .