عض
نویسه گردانی:
ʽḌ
عض . [ ع َض ض ] (ع اِ) گزیدگی دندان . (ناظم الاطباء). || سختی ، گویند: عض الزمان یا عض الحرب ؛ یعنی سختی روزگار یا سختی جنگ . و آن را عظ به ظاء نیز نوشته اند. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۲۰۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۰ ثانیه
از قضا. [ اَ ق َ ] (ق مرکب ) اتفاقاً. قضا را: از قضا روزی دو صیاد بر آن آبگیر گذشتند. (کلیله و دمنه ).
جز از. [ ج ُ اَ ] (حرف اضافه ٔ مرکب ) به استثنای . غیر از. سوای : اگر تخت یابی وگر تاج و گنج وگر چند پوشیده باشی به رنج سرانجام جای توخاکست...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
عز و جز. [ ع ِزْ زُ ج ِزز/ ج ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) رجوع به عز و چز شود.- عزوجز کردن ؛ رجوع به ترکیب «عزوچز کردن » ذیل «عز و چز» شود.
عز و جل . [ ع َزْ زَ وَ ج َل ل ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) (از: دو فعل عزّ + جل ّ) هر دو صیغه ٔ ماضی است بمعنی غالب شد و بزرگ شد. و این ماضی ...
عز و چز. [ ع ِزْ زُ چ ِزز / چ ِ ] (اِ مرکب ، از اتباع ) عز و جز. ظاهراً کلمه ٔ اول تلفظ شکسته ٔ عجز است ، بمعنی لابه و زاری . لابه و تضرع و اظهار...
عز ذکره . [ ع َزْ زَ ذِ رُه ْ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) مرکب از فعل عز + فاعل آن (ذکر). گرامی است یاد او. عزیز است نام او. تسبیحی است که ...
عز علیک . [ ع َزْ زَ ع َ ل َ ] (ع جمله ٔ فعلیه ) عزت بر تو باد : نیش بگرفت و گفت عز علیک این چنین دست را که یارد خست .عنصری .
عز علیه . [ ع َزْزَ ع َ ل َی ْه ْ ] (ع جمله ٔ فعلیه ) عزت بر او باد، و در شاهد ذیل بطور تمسخر به کار رفته است : منم از قاضیان مشارالیه وآن دگ...
عز نصره . [ ع َزْ زَ ن َ رُه ْ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) (از: فعل عزّ + فاعل ، نصر+ ه ) ارجمند است یاری او. و آن را پس از نام شاهان و سلاطین ...