اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عضیض

نویسه گردانی: ʽḌYḌ
عضیض . [ ع َ ] (ع مص ) گزیدن . (از منتهی الارب ). به دندان گرفتن . (از اقرب الموارد). || به زبان گرفتن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || لازم گرفتن . (از منتهی الارب ). ملازم گشتن . (از اقرب الموارد). عَض ّ رجوع به عض شود.
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۳۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۸ ثانیه
عزیز. [ ع َ ] (اِخ ) ابن فضل بن فضالة، مکنی به ابوالاشعث . رجوع به ابوالاشعث (عزیز...) شود.
عزیز. [ ع َ ] (اِخ ) ابن مالک بن عوف ، از بنی اوس ، از قحطانیه . جدی جاهلی است و از نسل او جرول بن مالک بن عمرو را که از صحابیان است میتوان...
عزیز. [ ع َ ] (اِخ ) ابن محمدبن عبداﷲبن بُرْزال زناتی ، ملقب به المستظهر. دومین تن از ملوک بنی برزال در قرمونة ۞ و توابع آن در اندلس . وی ...
عزیز. [ع َ ] (اِخ ) ابن هبةاﷲبن علی علوی حسینی . جد او نقیب النقبای خراسان بود و نقابت علویان و وزارت سلطان به او پیشنهاد شد اما او از شدت ...
عزیز. ۞ [ ع ُ زَ ] (ع اِ) سرمه ای است .(منتهی الارب ). کحلی است معروف . (مخزن الادویة) (از اقرب الموارد). نام سرمه ای است که تاریکی چشم...
ازیز. [ اَ ](ع مص ) سرد شدن . سردی . || سخت جوشیدن . || بجوش آمدن . || شدت سیر. || آواز کردن ابر از دور. || چیزی را سخت جنبانیدن . |...
عزیز با. [ ع َ زی زُ بِل ْ لاه ] (اِخ ) (الَ ...) نزاربن معدبن منصور عبیدی فاطمی ، مکنی به ابومنصور و ملقب به العزیز باﷲ. صاحب مصر و مغرب . و...
جان عزیز. [ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قلعه دره سی بخش حومه ٔ شهرستان ماکو. در هشت هزارگزی جنوب ماکو وهفت هزار و پانصدگزی جنوب باختری ...
چم عزیز. [ چ َ ع َ ] (اِخ ) دهی از دهستان مرغا بخش ایزه ٔ شهرستان اهواز که در 48 هزارگزی جنوب باختری ایزه واقع است . کوهستانی و معتدل است ...
چمن عزیز. [ چ َ م َ ع َ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: دره ای است از کوههای باباپیر تویسرکان که مزرعه ای از مزارع سرکان و ملک خوانین ...
« قبلی ۱ صفحه ۲ از ۴ ۳ ۴ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.