عطار
نویسه گردانی:
ʽṬAR
عطار. [ ع َطْ طا ] (اِخ ) اسماعیل بن عمربن نعمة، مکنی به ابوطاهر و مشهور به ابن شیب عطار. از ادیبان مصر متولد به سال 551 هَ. ق . وی در شناخت عقاقیر دست داشت تألیفات ادبی نیز داشت که از آن جمله است کتاب مائة جاریة و مائة غلام . عطار به سال 606 هَ . ق . در قاهره درگذشت . (از الاعلام زرکلی به نقل از المقصد الارشد و شذرات الذهب ).
واژه های همانند
۴۲ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید
اینجا کلیک کنید.
ابوحاتم عطار. [ اَ ت ِ م ِ ع َطْ طا ] (اِخ ) یکی از مشایخ متصوفه در مائه ٔ دویم هجری . از اقران ابوتراب و ابوسعید خراز. او در بغداد میزیست . در...
ابوحمزه ٔ عطار. [ اَ ح َ زَ ی ِ ع َطْ طا ] (اِخ ) محدث است .
حاجی زینل عطار. [ زَ ن ِ ع َطْ طا ] ۞ (اِخ ) علی بن حسین انصاری مشهور به حاجی زینل عطار. از دانشمندان مائه ٔ هشتم هجری است . او راست : اختی...
علاءالدین عطار. [ ع َ ءُ د د ن ِ ع َطْ طا ] (اِخ ) محمدبن محمد بخاری . از اکابر عرفا و از اعاظم خلفا و اصحاب خواجه بهاءالدین نقشبند وداماد و سجا...
اطار. [ اِ ] (ع اِ) اطار چیزی ؛ هر آنچه آنرا احاطه کند. گرداگرد چیزی ،گویند: بنوفلان اِطار لبنی فلان ؛ هرگاه در گرداگرد آنان نزول کنند. (از اقر...
اطار. [اَطْ طا ] (ع ص ) کمان ساز. (ناظم الاطباء). چنبرگر.
اطار. [ اِ ] (اِخ ) رجوع به اطان شود.
عتار. [ ع َت ْ تا ] (ع ص ) دلاور. || اسب توانا. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ) (آنندراج ). || جای درشت و خالی . (از اقرب الموارد) (منتهی ال...
عتار. [ ع َ ] (ع اِ) نره . (منتهی الارب ).