عطش
نویسه گردانی:
ʽṬŠ
عطش . [ ع َ طَ ] (اِخ ) (سوق الَ ...) از بزرگترین محله های بغداد، در جانب شرقی بین رصافه و نهر معلی بود. آن را سعید حرشی برای مهدی عباسی ساخت و بازرگانان را بدانجا منتقل کرد تا کرخ را ویران کند. (از معجم البلدان ). و رجوع به سوق العطش شود.
واژه های همانند
۱۳۵ مورد، زمان جستجو: ۰.۲۳ ثانیه
آتش زبان . [ ت َ زَ ] (ص مرکب ) تیز و تند زبان : سعدی آتش زبانم وز غمت سوزان چو شمعبا همه آتش زبانی در تو گیراییم نیست .سعدی .
آتش زدن . [ ت َ زَدَ ] (مص مرکب ) آتش اندرزدن . سوزانیدن : بفرمود تا آتش اندرزدندهمه شهر توران بهم برزدند. فردوسی .- آتش زدن در مالی ؛ بگز...
آتش فروز. [ ت َ ف ُ ] (نف مرکب ) آتش افروز : پس آنگاه فرمود پرمایه شاه که بر چوب ریزند نفت سیاه بیامد دوصد مرد آتش فروزدمیدند و گفتی شب آمد بر...
آتش فشان . [ ت َ ف َ/ ف ِ ] (نف مرکب ) آن چیز یا آن کس که آتش افشاند.- طیاره ٔ آتش فشان ؛ کشتی که با آن نفت و آتش بدشمن می افکندند : مرک...
آتش کاری . [ ت َ ] (حامص مرکب ) فعل و عمل آتش کار.
کُشتن آتش. خاموش کردن آتش یاشعله و جز آن. اطفاء آتش. نشاندن آتش. خوابانیدن آتش. خسبانیدن آتش. نابود کردن و از بین بردن آتش. راحت کردن چراغ و شمع. خسبا...
آتشدان،آتشزنه،آتش گردان،به معنی فردی که آتش رادرست می کند نیز هست
گونهای بیمار روانی که با آتش زدن اشیأ و مکانها به سر خوشی میرسد، (به انگلیسی:pyromaniac)
بمباران و تیراندازی به خطوط دشمن پیش از حمله اصلی(این معنی از کلام یکی از رزمندگان دفاع مقدس مستفاد شد، از متخصصان امور نظامی در ای باره باید استعلام ...