عفق
نویسه گردانی:
ʽFQ
عفق . [ ع َ ] (ع مص ) غائب گردیدن بر سر خود سپس آن بازآمدن . (از منتهی الارب ). غایب شدن . (از اقرب الموارد). || بسیار زدن کسی را به تازیانه . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).به تازیانه زدن . (تاج المصادر بیهقی ). || عصا زدن . (تاج المصادر بیهقی ). || بند نمودن از کاری و بازداشتن کسی را از اراده ٔ وی . (از منتهی الارب ). حبس کردن و منع نمودن . (از اقرب الموارد). || پریشان و متفرق شدن شتران در چراگاه بعد گذاشتن در آن و بر سر خود رفتن . (از منتهی الارب ). فرستاده شدن شتران به چراگاه و به راه خود رفتن آنها. (از اقرب الموارد). عُفوق . و رجوع به عفوق شود. || اندک خوابیده بیدار شدن . (از منتهی الارب ).خفتن اندک ، سپس بیدار شدن و دیگر بار خفتن . (از اقرب الموارد). || تیز دادن . || استوار ناکردن کار را. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بسیار گشنی کردن خر. (منتهی الارب ). بسیار گشنی کردن . (تاج المصادر بیهقی ). || آمد و رفت کردن بسیار اشتران بر آب . || بسیار رجوع کردن . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || فراهم آوردن چیزی را. (از منتهی الارب ). جمع کردن . (از اقرب الموارد). || زدن و پراکنده کردن باد چیزی را. (منتهی الارب ). زدن باد چیزی را. (از اقرب الموارد). || بسیار دوشیدن ناقه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عِفاق یا عَفاق . و رجوع به عفاق شود. || شتاب رفتن . (منتهی الارب ). رفتن به سرعت و شتاب . (از اقرب الموارد).
واژه های همانند
۲۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
عفق . [ ع َ ف َ ] (ع اِمص ) آمد و شد شتران بر آبخور. (منتهی الارب ).
عفق . [ ع ُف ُ ] (ع اِ) مگس . (منتهی الارب ). || گرگهایی که نمی خوابند و نمی خوابانند. (از اقرب الموارد).
آفق . [ ف ِ ] (ع ص ) مرد بزرگوار. (مهذب الاسماء). آنکه در کرم به نهایت رسیده باشد. بغایت کریم .
آفق . [ ف َ ] (ع ص ) نامختون .
افق . [ اُ ف ُ ] (ع اِ) کران . (نصاب الصبیان ).کناره ٔ آسمان . (مهذب الاسماء نسخه ٔ خطی ) (از منتخب از غیاث اللغات ). کنار و گردبرگرد جهان . آنچه...
افق . [ اَ ف َ ] (ع اِ) اسم جمع افیق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به افیق شود. || روی راه . ج ، آفاق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطبا...
افق . [ اَ ف َ ] (ع مص ) در نهایت کرم و علم شدن . (ناظم الاطباء). بنهایت کرم رسیدن یا بنهایت در علم رسیدن . (از اقرب الموارد). || در نهای...
افق . [ اَ ف ِ ] (ع ص ) پوست نیم پیراسته یا پوستی که آنرا نادوخته یا ناشکافته دباغت دهند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
افق . [ اَ ] (ع مص ) بر سر خود شدن و رفتن در آفاق . (ناظم الاطباء). بطور خود شدن و رفتن در آفاق . (منتهی الارب ). بر سر خود به آفاق رفتن . (ا...
عافق . [ ف ِ ] (ع ص ) کل راجع مختلف کثیر التردد. (اقرب الموارد). بسیار آمد و شد کننده . و هر وارد و صادر و راجع مختلف . هر طرف آمد و رفت نماینده...