علوی . [ ع ُل ْ
/ ع ِل ْ
/ ع َل ْ ] (از ع ،ص نسبی ) منسوب به «علو» خلاف سفل . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ملک و فرشته . (برهان )(غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). || کوکب . (غیاث ) (برهان ). سیاره . (ناظم الاطباء). || بالا. بالاتر. (دزی از چهارمقاله حاشیه ٔ ص
11). بلندی وسمائی ضد سفلی ، که منو نیز گویند. (ناظم الاطباء).
-
علوی گهر ؛ آسمانی اصل . بلندقدر. اصیل . بلندپایه
: بچگانْمان همه ماننده ٔ شمس و قمرند...
تابناکند از آنروی که علوی گهرند.
منوچهری .
-
آباء علوی ؛ نه فلک یاهفت ستاره . (غیاث ). و رجوع به آباء شود
: اما چون این عالم کمال یافت و اثر آباء عالم علوی در امهات عالم سفلی تأثیر کرد... (چهارمقاله ص
11).