علوی
نویسه گردانی:
ʽLWY
علوی . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مشهد اردهار بخش قمصر شهرستان کاشان واقع در 58 هزارگزی شمال باختری قمصر، درسر راه فرعی کاشان به مشهد اردهار. ناحیه ایست کوهستانی و سردسیر. سکنه ٔ آن 400 تن است . آب آن از دو رشته قنات تأمین میشود. محصول آن غلات و حبوبات و میوه است . این ده دارای معصومزاده و چناری کهنسال است . اهالی به زراعت و گله داری اشتغال دارند و صنایع دستی زنان قالی بافی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3).
واژه های همانند
۱۷۰ مورد، زمان جستجو: ۰.۳۰ ثانیه
علوی . [ ع ُل ْ / ع ِل ْ / ع َل ْ ] (از ع ،ص نسبی ) منسوب به «علو» خلاف سفل . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || ملک و فرشته . (برهان )(غ...
علوی . [ ع ُ وی ی ] (ص نسبی ) منسوب به «عالیه ٔ» نجد (برخلاف قیاس ). رجوع به «عالیة» و عالی شود. و در شعر مراربن منقذ فقعسی آمده است : اًذ...
علوی . [ ع ُل ْ ] (اِخ ) مصطفی . وی از فضلای مصر است که در سال 1267 هَ . ق . متولد شد و در 1302 هَ . ق . در سن سی وپنج سالگی درگذشت . او راست :...
علوی . [ ع َل ْ وا ] (اِخ ) نام اسبی است . (منتهی الارب ).
علوی . [ ع َ ل َ ] (ص نسبی ) منسوب به علی . رجوع به علی شود. کسی که از اولاد علی بن ابی طالب (ع ) باشد. (ناظم الاطباء). مصطلح آن است که ...
علوی . [ ] (اِخ ) متوفی در سال 993 هَ . ق . او را دیوانی است به ترکی . و در کتاب زبدة الاشعار، 68 بیت از وی نقل شده است .
علوی . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان تُرک شهرستان ملایر واقع در 33 هزارگزی شمال خاوری شهر ملایر و 21 هزارگزی خاور راه شوسه ٔ ملایر به...
علوی . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) ده مخروبه ایست از بخش سمیرم بالا از شهرستان شهرضا. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10).
علوی . [ ] (اِخ ) ابن سیداحمدبن عبدالرحمان سقاف شافعی . رجوع به علوی سقاف شود.
علوی . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) احمدبن ابوبکربن سمیط. از متصوفه است و او راست : منهل الورّاد من فیض الامداد بشرح ابیات القطب عبداﷲبن علوی الحداد...