عله
نویسه گردانی:
ʽLH
عله . [ ع َ ل َه ْ ] (ع مص ) در ملامت افتادن . (منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (متن اللغة). || وقوع در حالت خمار و زحمت آن . (ناظم الاطباء). از خمار زحمت یافتن . (منتهی الارب ). در زحمت خمار افتادن . (از لسان العرب ) (اقرب الموارد) (از متن اللغة). گرسنه شدن . (منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (تاج العروس ) (اقرب الموارد) (متن اللغة). || ستهیدن . (منتهی الارب ). ستیزه کردن . لجاجت کردن . تندخوئی . حدت و انهماک . (اقرب الموارد). || سرگشته و متحیر گردیدن و دهشت خوردن . (منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (اقرب الموارد) (متن اللغة). || آمدوشد نمودن از ترس . (منتهی الارب ). رفت وآمد از فزع . (از لسان العرب ) (تاج العروس ) (اقرب الموارد) (متن اللغة). || پلیدنفس گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پلید و ضعیف نفس گردیدن . (از لسان العرب ) (تاج العروس ) (متن اللغة). || شادمانی کردن اسب در لگام . (از منتهی الارب ). نشاط و تندی کردن اسب در لجام . (از اقرب الموارد). نشاط و جست وخیز کردن اسب در لجام . (از تاج العروس ) (متن اللغة). || وادار کردن نفس ، انسان را به بدی یا بهر چیزی دیگر. (از متن اللغة). || (اِ) حرص و شره و آزمندی . || غم و اندوه و حزن . (از لسان العرب )(تاج العروس ) (از متن اللغة) (ذیل اقرب الموارد).
واژه های همانند
۶۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۰۹ ثانیه
اله . [ اَ ل َ / ل ِ ] (اِ) به هاء مختفی ، مقل ازرق . (از فرهنگ جهانگیری ). آن صمغمانندی است دوائی . (برهان قاطع) (آنندراج ). ازرق . (فرهنگ رشی...
اله . [ اِ لاه ] (ع اِ) پرستیده . بمعنی مألوه است ، و هر پرستیده اله باشد نزد پرستنده ٔ آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). معبود مطلقاً، بحق یا ...
اله . [ اَ ل َه ْ ] (ع مص ) سرگشته شدن . تحیر. (از اقرب الموارد) (از المنجد). || سخت شدن جزع کسی بر دیگری . (از اقرب الموارد) (از المنجد) (ا...
اله . [ اَل ْه ْ ] (ع مص ) امان و زنهار دادن . پناه دادن . (ذیل اقرب الموارد) (اقیانوس ). و رجوع به اَلَه شود.
اله . [ اَ ل ُه ْ ] (اِخ ) آله . لقب حامدبن محمد مکنی به ابورجاء است . رجوع به همین نام شود.
اله . [ اِ ل ِ ] (اِخ ) ۞ نام شهری قدیم در لوکانی ۞ از کشور ایتالیا، این شهر کلنی اهالی فوسه ۞ ووطن زنون ۞ و پارمنید ۞ بود و فلاسف...
آله . [ ل َ / ل ِ ] (پسوند) َاله . در ترشاله ، تفاله ، چاله ، چغاله ، درغاله ، دنباله ، سکاله ، کشاله ، کلاله ، کنغاله ، کنگاله ، گاله و مچاله مانند ...
آله . [ ل َ / ل ِ ] (اِ) آلک . سنبل الطیب .
آله . [ ل ُه ْ ] (اِ)عقاب . (مهذب الاسماء). خداریه . شقواء. ابوالهیثم . بوالهیثم . دال من . ججا. زمج . و کلمه ٔ اَلَموت را گویند در اصل مرکب از آل...
آله . [ ل َ ] (ع اِ) آلت : یکی اسب ترکی بیاورد پیش بر آن اسب آله ز اندازه بیش . فردوسی .|| نیزه ٔ سخت کوتاه . نیم نیزه . و رجوع به آلت ش...