اجازه ویرایش برای هیچ گروهی وجود ندارد

عله

نویسه گردانی: ʽLH
عله . [ ع َ ل َه ْ ] (ع مص ) در ملامت افتادن . (منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (متن اللغة). || وقوع در حالت خمار و زحمت آن . (ناظم الاطباء). از خمار زحمت یافتن . (منتهی الارب ). در زحمت خمار افتادن . (از لسان العرب ) (اقرب الموارد) (از متن اللغة). گرسنه شدن . (منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (تاج العروس ) (اقرب الموارد) (متن اللغة). || ستهیدن . (منتهی الارب ). ستیزه کردن . لجاجت کردن . تندخوئی . حدت و انهماک . (اقرب الموارد). || سرگشته و متحیر گردیدن و دهشت خوردن . (منتهی الارب ) (از لسان العرب ) (اقرب الموارد) (متن اللغة). || آمدوشد نمودن از ترس . (منتهی الارب ). رفت وآمد از فزع . (از لسان العرب ) (تاج العروس ) (اقرب الموارد) (متن اللغة). || پلیدنفس گردیدن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پلید و ضعیف نفس گردیدن . (از لسان العرب ) (تاج العروس ) (متن اللغة). || شادمانی کردن اسب در لگام . (از منتهی الارب ). نشاط و تندی کردن اسب در لجام . (از اقرب الموارد). نشاط و جست وخیز کردن اسب در لجام . (از تاج العروس ) (متن اللغة). || وادار کردن نفس ، انسان را به بدی یا بهر چیزی دیگر. (از متن اللغة). || (اِ) حرص و شره و آزمندی . || غم و اندوه و حزن . (از لسان العرب )(تاج العروس ) (از متن اللغة) (ذیل اقرب الموارد).
واژه های قبلی و بعدی
واژه های همانند
۶۱ مورد، زمان جستجو: ۰.۱۳ ثانیه
اله آت . [ اِ ل ِ ] (اِخ ) ۞ اله آتیک . فلاسفه ٔ یونان قدیم که مشهورترین آنان کسینوفانوس ۞ ، برمانیدس (پارمنید) ۞ و زنون ایلیایی ۞ هست...
آله کلو. [ ل َ / ل ِ ک ُ ] (اِ مرکب ) آلاکلنگ . ذَراریح ، ۞ و آن جانوری است مانند زنبور سرخ و از او باریکتر و نقطه های سیاه دارد. (ریاض الادوی...
اله چوب . [ اَ ل َ / ل ِ ] (اِ مرکب ) همان آلاچیق یا الاچیق است ، و اصل کلمه ٔ الاچیق همین اله چوب است ، چوب به چوق و چیق تصحیف یافته .- ا...
این واژه به تازگی اضافه شده است و هنوز هیچ کسی برای آن معنی ننوشته است. برای اینکه برای این واژه معنی بنویسید اینجا کلیک کنید.
اله ئونر. [ اِ ل ِ ءُ ن ُ ] (اِخ ) ۞ یا الینور دُگوین یا داکیتن ۞ . ملکه ٔ فرانسه و سپس ملکه ٔ انگلستان . وی دختر گیوم پنجم آخرین دوک آکیت...
اله سرمه . [ اَ ل َ س ُ م َ / م ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قطور بخش حومه ٔ شهرستان خوی ، واقعدر 44 هزارگزی جنوب باختری خوی . کوهستانی و سرد...
اله اموت . [ ] (اِخ ) رجوع به الموت و نزهة القلوب چ لیدن ص 61 شود.
اله وردی . [ اَل ْ لاه وِ ] (ترکی ، اِ مرکب ) رجوع به اﷲوردی شود.
اله آزار. [ اِ ل ِ ] (اِخ ) ۞ رجوع به العازار و الیعازر شود.
اله آزار. [ اِ ل ِ ] (اِخ ) ۞ العازار. معاون و نایب مناب حضرت داود بود. رجوع به ایران باستان ج 3 ص 2609 شود.
« قبلی ۱ ۲ ۳ صفحه ۴ از ۷ ۵ ۶ ۷ بعدی »
نظرهای کاربران
نظرات ابراز شده‌ی کاربران، بیانگر عقیده خود آن‌ها است و لزوماً مورد تأیید پارسی ویکی نیست.
برای نظر دادن ابتدا باید به سیستم وارد شوید. برای ورود به سیستم روی کلید زیر کلیک کنید.